بسم الله الرحمن الرحیم-من شخصا شیطان را ملاقات کردم- روزی در هوای گرم تابستانی وارد مسجد رجا شدم برای انکه نمازبخوانم خادم مسجد به من گفت به زیرزمین بروهم هوای انجا خنک است وهم من فرش هارا شسته ام من به زیر زمین رفتم به اندازه پانزده نفر از حصیر بسیار با نی نازک فرش بود ویکروحانی معزز نشسته بودن وفردی باایشان مباحثه میکرد من نماز راخواندم وان فرد درحین نمازمن رفتند بعد از نماز من جای ان فرد نشستم ومباحثه را با ایشان ادامه دادم درضمن بحث – مردی که معلوم روستائی بوده است تازه شهری شده است با لباس روستائیان که درجائی مثلا سریدار است با کلاه روستالئیان که د ر افتا بکار میکنند سلانه سالانه در حالیکه بشدت به من خیر شده بود امد درست روبرومن نشست ومدتی باشدت وعصبانیت به من خیر شد من مانند کسی سحر شده باشد به ایشان خیر نگاه میکردم وباعصبانیت پرسید کوچه سمت راست مسجد اسمش چیست من اسمش را گفتم وپس گفت اخرین خانه سمت چپ کوچه مال کیست گفتم نمیدانم گفت مال فلان کس است لحظهای قبل من تصور میکنم که جان خانم خانه را گرفتم خواستم بگویم شما حضرت عزرائیل هستی باز خیره ماندم وباخودم گفتم که ایشان یافردی روانی است ویاکسی ایشان رامامور کرده است که منرااذیت کند یک دفعه ناگهان چشمان ایشان که سبز خزهای بود شروع کردبه بزرگ شدن وسعی میکرد که منرابترساند ور نگ عدسی بشدت به سمت سبز کمرنگ که نزدیک به سفیدی رفت اطراف عدسی داخل سفیدی خط های کوچکی برنگ کمی سبزی ان از سفیدی بیشتر بود دراطراف عدسی قرار گرفته بود بعضی مانند وای انگلیسی که شاخه سرش روبه پائین قرار گرفته بود ایشان گفت من شیطان هستم ودیگر اینجا پیدایتنشود وگرنه من میتوانم یکی نی های حصیر تبدیل به تیر کنم وتوی کله توبزنم ورفت