بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- اگر قطره گوید که توفان کنم- به یک موج صد صخره ویران کنم -مپندار کان قطره تنها بود- که پشتش به پیوند دریا بود- چوکاری بدست تو گرد درست- دران دست مهری زیاران تست استاد سید علی مزارعی رحمت الله علیه امروز خانمی برای رفق وفتق خانه امده بود ازمن روزنامه باطل میخواستند کتابهای زیدی در کیسه زباله است که جازه گنچه نمیدهند بدنبال ان سوگنامه عظمتی بنام استادسید علی مزارعی بدست اوردم که درششم اردیبهشت سال 84 بعلت شکستگی پا وامبولی به رحمت الهی رفتن عجیب است این لخته خون نمیشود با سوزن بیرون کشید- مردی درمهربانی ومردم داری بی نظیر بود وبرای همه بزرگان شعر سرود ازجمله پدرمن که اغراق کرد واز هیچ کس نرنجید -گرچه افرادی انهاراخوش نیامد- علاوه بر اخلاق ملکوتی درشعر وتاریخ نویسی بسبک سعدی کهمقداری دراین جزوه سوگ امده است کم نظیر مدتی درتهران بوده است وازمدرسه یگانگی دیلم گرفته است وا بزرگانحشرونشر کرده است وشعرانهاراتمام کرده است درسن جوانی - زندگانی خودراخودنوشته است انشایی بس فصیح بیانکرده است ویک نکته درباره ایران فرموده است تعین بی تعینی- مقداری مینویسم- توئی انکه هستی تویی انکه بود- بنام توای هست هستی درود-من بهسال 1302 شمسی بهاخر زمستان همپای نوروز به شهر شیراز پای به جهان هستی نهادم- وبه راستی مصداق گفته شیخ اجل سعدیم که- همه قبیله من عالمان دین بودند ایت الله حاج سیدجعفر مزراعی پدرمن- ومادر فرزند ایت الله سید محمد علی دستغیب- امادر خاندان ما بیشاز فقه ذوق وشعر درمیان بود واینازسویی از حافظه خدادی بود که همپدر وهم برادران وهم خودم ازاین بهره خدادی نصیبی وافر داشتیم وازسوی دیگر تکیه برفرهنگ وادب سرزمین بزرگ میهمنان ایران داشت-سایه پدری درکودکی ازسربرفت ومن اینبخت را دشتم که درسایه مادری بافرهنگ وهنر قرارگرفته بودم وهم شادروان ایت الله سیدمحمد مزراعی بزرکترین برادرم مراچونپدر بود که اونیز درکارشناخت شعر وادب انچنانبود که درکار شریعت-----زمانی نیز به دانشکده کشاورزی روی اوردم که گذران زندگیم از کار زمینبود واب وگیاه چون به شیراز از گشتم به پاره دوم بیت شیخ اجل رسیدم که مرا معلم عشق تو شاعری اموخت- که به ماه منیرکه از خاندان وصال بود ومرا خاله زادهدل بستم وپیوند- خانه روحانی وصال پدرهسرم کانون ادب شعربود ومن عاشق این هردو- انجمن دبی که وصال پایه گذارش بود هنوز دراین خانه باحضور خیل شاعران نامدار شیرازبرپا بود- وشادروان روحانی هم به اصل ونسب وهم به ذوق ودانش خویش بران ریاست داشت---- این زمان من بیس سالهبودم وحشمت صد ساله واین بیست ساله پرجوش وخروش پا بپای این پیر خردمند وپیران دیگر انجمن بسوی اینده ره می پیمود---- یادارم که درتهران به پانزه سالگی درخدمت شادروان معین الدین فالی بهمحضر مردی صاحب سخن ومنبر بنام شریف الواعظین رسیدم اومصرعی ازخویش گفت که = یارمن برچهره زلف مشکبو میپرود0 وافزود- مصرع دیگری که هم وزن وقدر این مصرع باشدنیافتم- من بدون درنگ گفتم - سحر دربین اتش سوزنده موی میپر ورد سروده من موجب شادی ونشاط برادر شد وهم شگفتی شریف کهمصرع دوم بجا وهم قدر و وزن مصرع خویش را یافته بود- گفت کاربیت غزل میتوانیبرسانی- ومن سرودم- عار دارد گفتگو کردن به لبهای چو لعل-/ درمیان چشم وابرو گفتگو میپرورد گاهیاز بینی سرشکی ریزد از چشمان-او/ اتش دلرابرای ابرو میپرورد- چند بیت دیگر که دوبیت اخر اینست ناله میخواهد کند نی لب نهی چون برلبش/ ناله خود را از این ره درگلو میپرورد-/ این غرل گفتم به استقبال کان استادگفت/ یارمن برچهره زلف مشکبو میپرورد یاداش گرامی- وروح اش شاد ارمحافل نفس اش