علم درست نوشته است، نبرد با هویدا تمام مدت ادامه داشت" | ||||||||
در یادداشت های علم در روز پنجشنبه 8 اسفند 53 آمده است "صبح ملاقات های منزل جانکاه بود، چون همه از طبقه لاشخور حاکمه ( طبقه خودم) بودند و هر کس به منظور جلب منفعتی آمده بود. واقعا کسل شدم... روزهایی که موفق می شوم به درد مردم برسم راضی هستم ولی در این جور روزها کسل و بدبخت و بیچاره هستم چون طمع این طبقه هم حد و حدود نمی شناسد... در بین اینها بیچاره نهاوندی رییس دانشگاه تهران هم که بی نهایت از وضعش نگران است بود. دلم خیلی سوخت چون صادقانه و صمیمانه کار می کرد و فکر می کنم نخست وزیر که از او دل خوشی ندارد از ترس اینکه مبادا جمعیت اندیشمندان برای حکمرانی مطلق حزبی او، یک روزی دردسر شود به وسیله ایادی خودش در سازمان امنیت قال او را کنده باشد. گویی اینکه صبح سه شنبه در فرودگاه به من می گفت واقعاً حیف است اگر نهاوندی عوض شود ولی نمی دانم شاهنشاه چه تصمیمی درباره او دارند. در دلم گفتم وای بر این دو رویی. شاهنشاه به من فرموده بودند وضع نهاوندی را از ساواک تحقیق کن. عرض کردم چشم ولی جرأت نکردم عرض کنم اجازه بفرمایید اول وضع ساواک را تحقیق کنم که در دست کیست و چگونه است. بعد وضع نهاوندی را".
موضوع را با آقای دکتر نهاوندی که اکنون مقیم بروکسل است در میان گذاشتیم، عین مطلب را برای او خواندیم و نظر او را درباره این یادداشت جویا شدیم. گفت: "علم درست نوشته است. تمام مدتی که من در دانشگاه تهران بودم نبرد با هویدا و نصیری و اطرافیانش ادامه داشت. اگر من بخواهم همه آن چیزهایی را که در دوره ریاست دانشگاه تهران گذشته شرح دهم یک کتاب می شود. موضوع از این قرار بود که مقدار زیادی از گزارش ها که درباره من و دانشگاه تهران به شاه می دادند دروغ بود. بعضی ها را البته شاه متوجه می شد که دروغ است. مقدار زیادی هم تحریکاتی بود که نخست وزیر و ساواک در دانشگاه تهران می کردند. یعنی مقدار زیادی از اغتشاشاتی که در دانشگاه تهران می شد به وسیله عوامل هویدا صورت می گرفت. از جمله آنها اقدامی بود که برای آتش زدن دانشکده ادبیات کردند و بعد هم کتک زدن خانم دکتر راسخ رییس گروه روانشناسی. قضیه از این قرار بود که وقتی خواستند دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را آتش بزنند خانم راسخ اولین کسی بود که متوجه شد و فریاد کشید و دیگران آمدند و پرده ها را کشیدند و جلو آتش سوزی را گرفتند. کسی که اقدام به آتش زدن کرده بود، کارت حزب ایران نوین در جیب داشت. ساواک او را گرفت اما بعد از دو روز آزادش کرد. دو ماه بعد خانم دکتر راسخ را در دانشگاه چنان کتک زدند که کارش به بیمارستان کشید. تنبیهش کردند که چرا از این فضفضولی ها کرده است." |