بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است-من در زمان دانشجوئی تحریکات جنسی فوقالعاده زیاد داشتم- واز استمنا هم بشدت میترسیدم براساس بیانات حضرت علی علیه السلام- لذا دکتر رفتم وجریان گفتم ایشان فرمودند تا راحل مناسبی نباشد جلوگیری از استمنا ضرر بیشتری دارد درحمام استمنا کند انهم دست باید صابونی باشد ویا بایک ابر که صابونی شده است انجام بگیرد مایعات زیادبخور وده دقیقه بعداز استمنا روی تخت درحالی که پایئن تنه لخت است پاهایت باز اویه باز درهوا باشد ویک لگن از اب سرد درحمام باشد مدتی دران بنشین که استمنا نکنی ومداوم دوش اب سرد بگیر وافمارت مشغول کن بدرس و هرچه جلب توجه میکندو لیستی بالابلند چه چیزبخور وچه چیز نخور داد-من مادرم متقاعد کردم که کلفت اینده حاضربه ازدواج موقت باشد واین مسئله رخ داد تا مدتی بعد رفت وسپس خانمی را بخش کهنه شیراز پیدا کردم وخیلی باز ی سرمن دراورد که هفته یکبار یاحداکثر روبارنصف شب بیا وبعدزربع ساعت برو وکمکم من به یشان گفتم حداقل نزدیک صبح باشدکه پلیس مظنون نشود ایشان گقت یک بسته بزرگ کادو همیشه همرات باشد ومسائل میساخت که ایشان رارها کردم ازهمان زمان علاقه عجبی به امام حسن علیه السلام پیدا کردم که مروج ازدواج موقت بودکم کم بهامامحسین هم توجه داشتم لی کمتر از امام حسن علیه السلام بود شب خوابی ددیم حضرت علی علیه السلام درحالی که دوتا چراغ دردست داشت وشب تاریک بود وارد حمام شد مدتی انهارابالا وپائین کردوگردشی وچرخ زد ورفت ومن حمام نشانهتوبه گرفتم وتوجه من مساوی بین امام حسن وامام حسین علیهما سلام الله شد-گذشت - من ازدواج کردم همسایه من فردی بهائی بود به اسم اقای عبدالرزاق ناشری یک از بزرگان حجته فرمودند ایشان امام سجاد بهائیت است- ولی توبه نامه دارد درهمان زمانهای قبلاز انقلاب-درسعدیه پنجا قدمی نزدیک به ارامگاه سعدی علیه الرحمت یکخانهای بود که تااندازی حیاط بزرکتری داشت ودرخانه روضه وعزاداری میشد ومشهربود صاحبان یکفرد انقلابی است و اعلا میه پخش میکند وضد بهائیت است یک سرهنگ بهادی خان همجوار کرایه کرد وروز عاشور افرادان خانه را بمسلسل بستمردم ریختند خانه بهائی اتش زدن ومیخواستندخانه اقای ا ناشری اتش بزنند همسایه نگذاشتند-درحالیکه همه میگفتند ایشان رفتاراش نشان بر دیوانگی ایشان داردایشان تمام شب رادیو خایر خارجی میگرفت که بفارسی صحبت میکند وموقع خواب روی پارازیت میگذاست ومن تمل میکردم تاماه رمضان نگذاشت من درحیاط بخوابم صبح یک درگیر لفظی کوتاه مدت پیدا کردیم ایشان باقندشکن شیشیه درب راشکست که هیچکس نمیتواندبهمن بگوید بالای چشمت ابرو است ومنهم شیشه درب ایشان را شکستم درهمین موقع ماشین پلیس میخواست رد شود مردم جلوی اوراگرفتند وجریان را گفتند- وپلیس مادوتار به کلانتری احضار کرد سرکارساتوار جریان راز من پرسید ومن جریان راگفتم ایشان بیانات منرا تائید کرد وگفت من یک پیرمردتنها هستم وگاهی یایدمیرود که رادیوخاموش کنمرادیو پس از قطع جریان خوداش پارازیت میاندازد ولی تعهد داد که تکرار نشود-من همیشه برا ی یادامامحسن واام حسین باشم همه چیزی که دردسترس بود دوتائی بود-گذشت ایشان کم کم اخلاق نسبت به تغیر مثبت کرد- یک عید نوروز من وپدرم که درخانه ما بود دعوت کرد ایشان اصلیت اش یزدی هست وگاهی به فمایل خودبه یزدمیرفت وشیرینی میاورد ده دقیقه گذشت پدرم گفت من دارم وشماهم ده دقیقه باشیدپدرم رفت ایشان یک رنگ زرد رنگ داشت شد مثل لبو سرخ حالت خشمگین گرفت که من درتصرف بودم بلند شد یک گلدانی دستورداده بود درست بکنند کناردیواربود یک یار هنری دادشت میلیه های اطراف بوته وگل از اهن درست کرده بود یک جای ظرفی داشت یک ظرف مستطیل شکل از مس داخل ان- که دران گل کاشته بود چون فرد روستائ یبودبگل کاری بسیارعلاقمند بود ومداوم گل کاری میکرد ویک سفر به جیرفت رفت ونهالموز اورد وانرا بارورکرد که خوشه ای به ماداد- درخت موز یکی سری دانهای قهوه رنگ بیرون میریزید عجب برکتی هرکدام میتواند یک درخت موز شود باد انهارابه خانه های همسایه میبرد واومداوم اناراباید جاروب کند ودرخت موز دوسال بیشترداوم ندارد باید ازنو کاشت درخت برید خودا خوداش را راحت کرد- بهمن گفت زیر گلدانرا تماشاکن-من دیدم دوتا پیچ بسیارشیک وزیبا ویکنوع رنگ سیاه تاحدی براق بزیر اش استگفتم برای شتسشوی گلدان است-گفت بله دقت کردیم دین رنگ مس مشخص است باکمی خشم گفت فهمیدی-گفتم فهمیدم گفت حالابرو-من رفتم از فردا یشان کم کم حالت مظلومیت گرفت- یک مثال درشیراز است کهمن حلوای کدوئی شدم کدو حلوائی وقتیکه به سمت فاسد شدن میرورد گوشت اش کم میریزد ویک نوارهای سفید اشکار میشود دست به ان بزنیدگوشت اش میریزید ایشان چمان حاتی داشت وحتی گردان اش راکچ میکرد خانه او چون امن بودمرکز جمع شدن بهایئت بودوپشت بلنگو میگفت تنها من هستم این همسایه را دارم ارشاد میکنم ولی هنوز جزو به ایشان نداده ام وهمه دست میزدندوهورا میکشیدندمدتی به هندوستان رفته بوده است- که درانجا علوم سیاسی بخواند پولاش تمام شده بوده است برای یادگرفتن زبان انگلیسی- یک معبد بوده است یک تیکه سنگی دراطراف درب بوده است هرکس انجا مینشسته بایدافراد کمک کنند درهندوستان مهمترین شغل هتل داری است فردی میگوید حاضری درهتل کار کنی میرود درهتل کار میکرده است تمام افرادی که به این مسافرخانه میامدند شپش داشتند از طرف اداره بهداشت میامدندسرشان راگندزائی میکردند ایشان میررود دوره بیست روزه را باموفقیت میگذارند وگندزادی میکرده است واداره میامده است وتائید میکرده است هرچه میگوید حقوق منرازیادکنید هشت روپیه درروز میگرفته است بسیار کم وه است انها قبول نمیکنند وایشان رها میکند وباز به ان سکومیرود این بار دریک هتلب استانی ولی مجهز ودرغربهم مشهوربوده است کار میکند کاراش اب از چاه کشیدن وحوضرا پر کردن واطراف اب پاشی کردن وزمین اطراف هتل گلکاری کرده بوده است اب دادنوبعدجلوی هتل بنشنید ومسافرین راراهنمائی کند واسباب انها بالاببرد- وانها که انعام به هتل میدادند هیچی به او نمیدانند وفقط هیچیده روپیه داده میشد ایشان میگوید شما بااستعمار انگلیس درگیر شدید حال خودتان استعمار میکنیدمن بهایرانبروم مقاله مفصلی مینویسم انها بیست روپیه میکنند وهشتادرصد انعام راهم میدهند ولی هرچه فکر میکند که بااین شرایط نمیتواند در هندوستان درس بخواند وبه ایران میاید ایشان بالباس کامل خواب سرکوچه روی صندلی بود وروزنامه روز که مسائل سیاسی داشت میخواند یک وانی پرسید چیزی هم دارد گفت یک مقاله بسیارپیچیده سیاسی امروز هست گفت چه نوشته است ایشان گفت فوقالعاده پیچیده است-من از دانشگاه نهرو هند دکتری علوم سیاسی گرفته ام که میتوانام انراتجزیه وتحلیل کنم مطالبی درست دارد ومطالبی به طنز درباره فلسیطین دارد که درست است مطالب اغوا کننده دارد ومطالب تبلغاتی غلط دارد جوان پرسید که راه ی ساده ای وجوددارد ایشان گفت سیاست زمان رضاشاه ومحد رضا شاه رابخوان درست تجزیه وتحلیل کن که چغال وبقال قصاب همانرا قبول داشت باشند انزمان درست فهمید وگرنه غلط فهمیدی اقتصادراهم همینطور بفهم- ایشان درزمستان یک زیر پیراهن ویک پالتو میپوشید ودراخرین زمستان ایشان رادم نانوائی دیدم برف سنگنین ای امده بودوپس از چندروز هنوز سهسانتیمتربرف درپیاده رو ها بودگفتم سینه پهلو میکنی ایشان گفت اگریک پیراهن بپوشم گرما زده میشوم سینه پهلو کرد وبعداز ده روز فوت کرد خانواده دختری از کرج امدندوغیره وهمه میگفتند ایشان فکر میکرد که هنوز جوان است به ایشان گفته بودن که شمارا درقبرستان مسلمان دفن میکنیم ایشان گفته بود حتما درقبرستان بهائیت بایددفن کنید انها گفته بودند که مردم فکر میکنند ما بهایئان دروغ میگویئم برای ما بد میشودیشان گفته بود امرشما به من مربوط نیست ودرقبرستان بهئیت دفن کردم تصورمن این است ایشان ارشاداتی کرده است هرکس قبول نکرده است حسابش رابرسد