بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است- درحج بودم درمسجد الحرام چیزی از وقت برای نماز ظهر نمانده بود-کنارمن یک پیرزنی بود یک شیشه مانند شیشه پپ سی- یعربی گف6ت ای برای وضو برایمن سخت است تا محل اب زمزم بروم-من شیشه گرفتم به سمت اب زمزم که انزمان پله میخورد وپائین میرفت ومانند محل وضو ما شیراب هائی بودیک جوان یمنی من ازروی عمامه اش فهمیدم-داشت لباس خودر ا اب میکشید ومیفشرود- انسان باید اراب حکمت های خودرا شسشتودهد وفشارانها نجاست را دور میکند-مثلی اینکه من رامیشناخت- بهمن گفت مانند دیوانه ها ی خانه نباشد- حواست جمع باشد ومشغول کارخود شد ومن وضوگرفتم واب خوردم وشیشه را پر کردم وامدم