بسم الله الرحمن الرحیم—شعر ازیک شاعر اهل پراگ- یاداشت – شاعر-من اندیشه ام را فریاد میزنم-از طریق نوشتن برروی کیبورد با سرانگشتان ام—مرا بخشید که بیان ام چون باد طولانی استاگر گردابی وابشاری مار پیچی وچون زلف دلبران پرپیچ وخم است این روح من است- امید انکه از مجموعه من صدای منرا بشنوید- دیباچه کتاب شعر-چون یک کودک- دندانهای خود را بهم میساید- در یک رنج بی ثمردرخلق یک صدای دلخراشکه یک درخت کهنسال میشکند- ناله وضچه فولاد که بر فولادی کشیده میشود- از او خون میرود – خدای من چه زیادخون میرود-یک تنفس عمیق-شراب بارگندی فرانسه پخش در هواسرازیر از قالب لباسی ی که از پوست سر تا استخوان او دربدنریخته شده است- خورشید از درخشش ایستاده استپرندگان شروع به سقوط از اسمانها کرده اند ای هرگز صدای ضجه دلخراش سگی را شنیده ای-که در درد غوطه ور است- که بچهاش هم صدای بند سر داده است- که پارس اش شب را بدوقسمت پاره میکند- اعتراف که او من هستم- با تاکیدی که چنین بودم