می خواستیم بین دو رشته امتحان دهیم. برای این کار حتماً باید درسبسم الله الرحمن الرحیم -عنوان مقاله برش هائی از ز ندگانی دکتر مجید شهریاری بر گرفته از سایت:"my voice-parsiblog ترمودینامیک را پاس می کردیم. همراه مجید از یکی از دوستان خواستیم که درسترمودینامیک را به ما درس دهد. قبول کرد و سه روز به ما درس داد. بعد ازامتحان، نمره مجید چهار نمره بیشتر از آن دوستی بود که به ما درس داد. اوبه شوخی به مجید گفت اینها را من به تو یاد دادم! چطور بیشتر شدی؟! /دوستدوران دانشجویی شهید
دکتر خودش تعریف کرد که معلم دوره دبستانمان، برای بچه های کلاس چهارممسئله ای طرح کرد که نتوانستند حل کنند. معلم به آنها گفت اگر نتوانید اینمسئله را حل کنید، از کلاس پایین یک نفر را می آورم تا حل کند. بچه ها حلنکردند و معلم من را برد تا مسئله آنها را حل کنم. خیلی ریزاندام بودم و برعکس من، آن پسری که قرار بود مسئله را حل کند، هیکل درشتی داشت. معلم منرا روی دوشش گذاشت تا دستم به تخته برسد و بتوانم مسئله را حل کنم. در حالیکه مسئله را حل می کردم به این فکر می کردم بعد از کلاس با آن پسر درشتهیکل چه کنم؟ /شاگرد شهید
دکتر می گفت معلم های دوره دبیرستان که پدرم را می دیدند به پدرم میگفتند این خیلی درسش خوبه. ان شاالله استاد میشه. پدر هم جواب می داد کهمجید! عمراً استاد دانشگاه بشه! اینقدر شیطونه که نمیشه./شاگرد شهید
سه شنبه ها همراه دکتر شهریاری و دیگر دوستان می رفتیم فوتبال. یک روزهندوانه ای گرفته بود تا بعد از بازی بخوریم. دم اذان، هوا تاریک شد؛فوتبال را تمام کردیم. همگی دویدیم سر هندوانه و شروع کردیم به خوردن. دکترشهریاری با همان لباس ورزشی در چمن شروع کرده بود به نماز خواندن؛ بعد آمدسراغ هندوانه!/دوست شهید
یک روز سر کلاس دکتر صالحی(رئیس فعلی سازمان انرژی هسته ای) نشستهبودیم. ایشان مسئله ای را را طرح کردندو گفتندکه هیچ کس تا کنون در دنیانتوانسته این مسئله را حل کند. همه هاج و واج مانده بودیم که این چه مسئلهای است؟ جلسه ی بعد،مجید با کمال ناباوری، حل آن مسئله را از کیفش درآورد وبه استاد داد. دکتر صالحی هم جا خورد./هم کلاسی شهید
به زندگی شخصی دانشجوها به شدت اهمیت می داد. دوستی داشتم که موقعازدواج، به مشکل مالی برخورد. استاد کمکش کرد تا زندگی اش را شروع کند. گفته بود هروقت داشتی، برگردان. آن بنده خدا هم ماهیانه مبلغی را برمیگرداند. همیشه نگران شغل و آینده دانشجوها بود. اگر می دید دانشجویی سالقبل فارغ التحصیل شده، ولی هنوز شغل ندارد، برایش شغلی پیدا می کرد یا درپروژه های خود، از او استفاده می کرد. این نگرانی همیشه در ذهنش بود. دانشجوهایی که با دکتر پروژه داشتند، می گفتند امکان نداشت دکتر سر ماهفراموش کند حق الزحمه ما را بدهد. حواسش بود اگر یکی از بچه ها متأهل است ودرآمدی ندارد، به او کمک کند./شاگرد شهید
سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برایبچه ها تعریف می کنم، می بینم که بچه ها اصلاً در مخیله شان نمی گنجد. وقتیکه ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت می خواهی خانهبگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله های خوابگاه بالارفتم. یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشانبا خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچکانداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استادبزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیمراجع به مسائل هسته ای صحبت کردیم./ همسر شهید
[ پنج شنبه 94/1/13 ] [ 10:0 صبح ] [ سیروس ] [ بدون ??? ]