بسم الله الرحمن الرحیم-به این وقایع کمی دقت کنید- پیامبر اکرم صلواته الله علیه واله والسلم ملعون مروان بن حکم نفیه بلد ابدی کرد- شیوخ مدینه پیش اورفتند که توبه کن که پیامبر اکرم صلواته الله علیه واله والسلم بسیار رئوف است وتورامیبخشد- ان ملعون جواب داد من گناهی ندارم شما احمق شدید که پ-حضرت محمد صلواته الله علیه واله والسلم پذیرفتید قاصدی خدمت رسول اکرم صلواته الله علیه واله والسلم فرستادند که اجازه قتلش رابدهید وپیامبر اکرم صلوالته علیه واله والسلم نپذیرفت- زمان جنابان ابوبکر وعمر ایشان همچنان نفی بلد بود زمان عثمان معاون شد وهمه کاره بود زمان علی علیه السلم به شام رفت وریس ارتش شد که ارتش رانوین کند- ومداوم به معاویه گفت میبایست کوفه رابا خاک یکسانکرد انزمان ازکوفه تا ایران بخشی ساسانیان پاسگاه قوی دربین شاهراه داشتند که میتوانستند جلوی لشگر بگیرد ولشگر تا انها رانابودنکند نمیتوانست عبور کند وکمبوداب ووبائی کردن ابهای مشخص انهارا از پای درمیاورد چه برسد که جلوی کاروان تجارتی بگیرد وبخشی ازان توسط اعراب کنترول میشد که داخل غار بود ویک کپرهم درسرجاده داشتند وانها اب راهم به همین سبک الوده میکردنددرحالیکه چشمه های خاص برای خودداشتند که مخفی بود واز جمعیت اطراف هم خیلی زود کمک میگرفتند جناب مروان فرمودند که انهارا یاباید اخراج کنی ویابکشی چون طرفدارحضرت علی علیه السلام هستندکاردست میدهند وکاری مشکل بود وسرانجام معاویه احساس کرد که انصار درفکر یک انقلاب هستند- درحقیقت درسقیفه بنی ساعده حرف اقاقی ابوکر به اینعلت کردند که ران زمان راهی نداشتند درضعف بودند ولی گفتند به موقع عمل میکنیم وعمل کردند عرب در زمان ضعف موش میشد ودرزمان قدرت شیر میشد استدلال اقای ابوبکر این بود که درانهم حقه بود که اگر من ر اانتخاب نکنیدعلی علیه السلام برنده است ویا ابوسفیان لشگر میکشد وشخصی را از قریش تعین میکند وشما هیچگونه سمتی نخوای داشت ولی درحکومت من شما وزیران هستید جناب عمر فرمودند طرح من این است که تمام شیوخ مساوی هستند وهرکدام دوسال ویا چهارسال حکومت کنند واین موضوع تمام عرب میپذیرد جناب سعدبن عباده سخت عصبانی شد فرمودن قبیله ابوبکر کوچکترین قبیله ها است وتا روز اخر با ابوسفیان بوده است وبقیه شیوخ بعضی یا بیطرف بودند ویا بر ضداسلام بودند چگونه مساوی هستنددرگیری شد-بعد از مردن لعین یزید بر خلافتدرجنگ شد بخشی از قبیله کلب پذیرفتند که یزددوم به حکومت برسد مروان قیم باشد وبه مرون گفتند جنگ راه نیانداز ظرفیت تماشده است مداوم جنگ راه انداخت که سرانجام شکستهائی داشت انصار به شام گفتند که معروفترین وابادترین جاده بین مدینه بوده است وشام نصف برای مدینه ونصف برای شام مروان میدانست که انصاربسیارقوی هستند وشورای قبیله کلب نمیپذیرد که دربین انها اصحابی از مدینه وجود داشت با اتکا به بخشی از قبیله کلب بالای منبر رفت وخودرا خلیفه نامید- وپساز نه ماه بکمک همان لابی پسرخودرا عبدالملک جانشین خودقرارداد- شورای قبیله کلب مرگ انرا تایئد کرد معاویه یک بخش مهمی درکاخ برای سمداشت که خلیل کنترول میشد اطاق خلیفه نگهبانهان خاصی اشت که مداوم گوش به دیوار ودرب داشتند وگاهی درب کمی باز بود که اگر خلیفه کاری داشت ویاصدای غیرعادی گوش میکردند بلافاصله وارد اطاق میشدند انشب قراربود سم داده شود دوروایت است یکی گفتند پنجاه متر فاصله داشته باشید ودیگری انهارا مرخص کردند-سیانوررا دادند سیانور درنزدیکی مرگ ار گلو صدای خرخر ه میاید وزنش که زن یزید بود دراین موقع گوشه متکائی در دهان اش کند که گارد چیزی نفهمد ونزدیک ظهر گفتند فوت کرده است عبدالمک بن مروان نچنگیدن با انصارا اشتباه دانست وجنگ وشکست خورد ایشان را خارج کردندتا زمان هارون الرشید امویان یک نماینده به شام میفرستاد که نقش سمبولیک داشت وهیچ دستوری صادر نمی کرد وغالبا فردی پخته بود در شورا شرکت میکرد ودرعباسیان برای اولین بار درز مان هارون الرشید شخصی ارسال شد