سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم-زنان شیر دل- به مناسبت هفته نبردمقدس-جبهه امروزه بادنیای سابق بسیارمتفاوت است درجنگ جهانی اول وقبل از ان سربازان تازه نفس را درپشت اخرین خط با فاصله که مانع خوب زمینی هم داشته باشد تعلیم میدادند وهمه امکانات یک واحدرزمی اموزشی راهم فرام میساختند دشمن نمیتوانست بیش از سه لایه تعرض وتیر اندازی کند وخط مقدم برای گرفتن سنگرهای کامل دشمن گاهی باید پنچاه بار حمله کنند وعقب بنشیند وتاسرانجام مثلا دشمن را ده کیلومتر عقب بنشاند زمان کافی بوده است که تعلیمات لازم رابدهند وبهترین ها به خط مقدم میرفتند ومدت کوتاه ای با خط های پشت سر جابجامیشدند ومداوم به سربازان تازه نفس تعلیمات میدادند تاانها کار گشته شوند وحداگثرزمان درخط مقدم یک ماه ونیم بوده است لی امروزه دوسال ونیم درواحد رزمی در شهرا تعلیمات بسیار فشرده وبه مراتب سنگین تر از زمان صلح وانهم برای مناطق خاص بصورت تخصصی تعلیم میدهند ولی به سرعت به خط مقدم نمی ایند مگر انکه دوره درون جبهه رابه خوبی گذارنده باشند والبته درمحل امن درخط درگیر سه ماه است یکی از شروط اعتماد وایمان به فرمانده است وتاکیتک پذیر باشدکه کاری است بسیار مشکل تا به خود باوری وفرمانده باوری نرسد حرف های منتطقی فرمانده نمی پذیرد وراه کوتاه پر خطررا انتخاب میکند  وتاکتیک های من در اوردی دارد زیرا از قدرت علمی وامکانات عملی دشمن چون نمی بینند باور نمیکند سه دانشجویکه تصورمیکنم فوق لیسانس دانشگاه بودند به واحدما که توپخانه بودند دادند دوتای انها را به واحد دیگر دادند فرد سوم شبها به اندیمشک میرفت وصبح میامدند در اخر مکان نزدیک اشپزخانه تا ظهر میایستاد ونهار وشام خود را دراشپزخانه میخورد چون میترسید داخل سنگررا دشمن بزند چون گلوله نزدیک انجا فرود میامد وسپس شهید بزرگوار مهندس کمال ظل النوارمسئول توپخانه انرا به جای امن برد یک جاده متروک بود که عراق انرادرست کرده بود ومن شجاعت ام از همه کمتر بود ولی چون اطلاعات ودوره نظامی دیده بودم به حرف فرماندهان ایمان داشتم وکم کم نقشه تیر دشمن راتشخیص میدادم ومداوم به این جاده متروکه درجای امن نزدیک میشدم که شاید ازان جاده دریک شرایط خاص بتوانیم استفاده کنیم وچه تمهیدات وچه اطلاعات رزمی وتاکتیکی رابایدلحاظ کنیم ومن میکشتم افرادی دوره ندیده امده بودند که همراه من بیایئد ومیگفتند کلکمان ساخته است کم کم یاد میگرفتند چگونه از سنگری به سنگر بروند روزی ما به اندیمشگ میرفتم ومیابیست از مرکز فرماندهی پذیرش استان فارس پیاده عبور میکردم وتپه وماهور را رد میکردم تا به جاده اصلی برسم وبا ماشینی عبوری بروم وبر گشت اش از همینراه بود واین مرکز کنار یک تپه کوچکی بود که ازان مرکز درحدود پنجاه قدم فاصله داشت روز ورود به انجا به ما گفتند زیر دید مستقیم دشمن هستیم وهمینجا را میتواند با توپخانه بزند وهم موشک وافرادی هم در همین محل شهید کرده است ویک بار هواپیما امده که مرکز بزند دفاع موشکی انرا زده بود دفعه بعد سیم ارتباط موشک مسئله ایجاد میکند وموشک خود بخود درجهات مخالف حرکت میکندوتعمیران دران زمان ششماه تانه ماه طول میکشد عراق حدس میزندوبه ما میگفتند به انجا نروید واگر کار داشتید همهاش درحال نشسته وبدون حرکت باشدکه عراق فرض کند که انجارا خالی کردن در دیدنباشید بعد موشک راتعمیر کردند که همه میگفتند که انشالله دانشگاه صنعتی شریف پشتاش است وسایل رسیده است عراق روی ان شیرجه میزدکه موشک رها میشود وهواپیما رامیزند ومداوم بچه ها برنامه دعا داشتند ویک سید روحانی رابرای مدتی پیش ما فرستادند وایشان فرمود اگر من دعا کنم مرکز موشک رامیزند ولی دعا جانانی کرد افراد روحانی وابسته به جبهه مداوم میگفتند این حرفها تخیل است من که میخواستم به اندیمشک بروم دیدم در هوای بسیار گرم یک خانم باحجاب غلیظ وشدید وثمین با یک اقای پا به سن گذاشته روی ک گلیم روی تپه نشضستهاند ومانند حالت پیک نیک درحال خودرن صحبانه هستند ویک پیکان سفید رنگ کمی پائین تر پارک شده است خیلی تعجب کردموبا خود گفتم اینها مسافر هستند وبدیدن فرزندانشان امدند ورفتم ودر باز گشت دیدم که خانم از تپه سرازیر میشود تا به اخر تپه میرسد ودوباره باز میگردد البته من میتوانستم از راه دیگر ی هم بروم باخودم بروم نزدیک واز کار ایشان سر دربیاورم ودر باز گشت به پائین تپه به من نگاه کردن مانند سرلشگر که به اجادان خوداش که کمی نقضدارد نگاه میکند ومن قدرت دیدن چشمان ایشان رانداشتمولی خیلی شارژ شدم وامدم به واحد وجریان جویاشدم گفتن د این خانواده چه درتابستان وچه در زمستان دوماه هم جا هستند وما ازدیدن انها شارژ میشویم


ارسال شده در توسط علی

بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 95
آبان 95
آذر 95
دی 95
بهمن 95
اسفند 95
فروردین 96
اردیبهشت 96
خرداد 96
تیر 96
مرداد 96
شهریور 96
مهر 96
آبان 96
آذر 96
دی 96
بهمن 96
اسفند 96
فروردین 97
اردیبهشت 97
خرداد 97
تیر 97
مرداد 97
شهریور 97
مهر 97
آبان 97
آذر 97
دی 97
بهمن 97
اسفند 97
فروردین 98
اردیبهشت 98
خرداد 98
تیر 98
مرداد 98
شهریور 98
مهر 98
آبان 98
آذر 98
دی 98
بهمن 98
اسفند 98
فروردین 99
اردیبهشت 99
خرداد 99
تیر 99
مرداد 99
شهریور 99
مهر 99
آبان 99
آذر 99
دی 99
بهمن 99
اسفند 99
فروردین 0
اردیبهشت 0
خرداد 0
تیر 0
مرداد 0
شهریور 0
مهر 0
آبان 0
آذر 0
دی 0
بهمن 0
اسفند 0
فروردین 1
اردیبهشت 1
خرداد 1
تیر 1
مرداد 1
شهریور 1
مهر 1
آبان 1
آذر 1
دی 1
بهمن 1
اسفند 1
فروردین 2
اردیبهشت 2
خرداد 2
تیر 2
مرداد 2
شهریور 2
مهر 2
آبان 2
دی 2
آذر 2
بهمن 2
اسفند 2
فروردین 3
اردیبهشت 3
خرداد 3
تیر 3
مرداد 3
شهریور 3
مهر 3
آبان 3