سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام

 

بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است- تسلیت  امت بشری برای شهادت جان سوز   مادر  امت بشری برای همه  ذی الشعور هستی  باد- درجببه جنگ درشرهانی در لشگرنوزده الفجر  در توپخانه پانزده خرداد بودم درانجا چادر بزرگی بعنوان مسجد داشت- که درموقع نمازواحدهای بالا دست افرادی برای نماز میامدند- یکدفعه جوانی امد  وداستانی برای من تعریف کرد- کهجوانی است که دشمن اورا نمیبیند وبالای تپه یاکوه می ایستد ومارا   ازوضعیت دشمن اگا ه میکند وهیچگونه تیری به سمت  او زده نمیشود - سمت راست ما کوه های بلندی بود وپشت کوه یک  بیایان ستگلاخ بود که  دران یک  رودخانه خشک قرارداشت اگر حافظه درست بیاد اورم  درجلوی لردگان بود- دران اطراف نه ما واحدی داشتیم  ونه عراق ومن به  جناب عزیز  شهید مهندس حسین ظل النوار رحمت اله علیه پیشنهاد دادم یک گروه چریگی شبانه ازان جهت  حمله ورشود  وصثبح گاه سپاه وارتش ان منطقه را فتح کنند-ایشان فرمودنددر انجا  عراق مینهای فراوان کاشته است وامکان  پاک سازی بسیارسخت است-   روبروی ما شهر العماره بود این شهر  درنقطه وصل ارتش شمال عراق وارتش مرکزی بود وپایگاه لوجستگی واردنانس وپشتیانی وتدارکات  ارتش مرکزی بود- تسخیر ان بسیر مهم بود وما بادوربین از  جایگاه دیده بانی بخوبی ان شهر را  میدیدم -  عراق  درانجا  یک بیسیم بسیارقوی که باشهر العماره درارتباط بود مستقر کرده بود- ویک واحد ارتشی عده ای داوطلب که همان ئجوان همبین انها بود تعیم داده بود که بروند وان بیسیم رابزنند انها  درشب درفاصله زیاد اولین سنگرها درست کردهبودند البته شبانه  زمانی که هوا بشدت تاریک بوده است وپس از چند روز سنگر دوم را در جنب یک تپه درست کرده بودند وبعد از چند روز سنگرسوم بافاصله درست کرده بودند ومهمات درانها  دپو یعنی انبار کرده بودند- بعد چادرهای مانندعراقی درجلو گذاشتهبودند ولباس عراقی هم پوشیده بودند وداخل چادرها گودالهای که بهم وصل میشدند واز زیرا چادربه خارج را ه داشت ود ر شب به اولین تپه نزدیک به بیسیم میروند ودرصبح  حملات خودرا شروع میکنند البته فاصله تاحدی زیاد بوده است وان جوان بالای تپه هدایت میکرده لست وکم کم اتش زیادی رو یانهاریختهمیشد کهمداوم جابجا میشدند ومتوجه میشوند یک تانک از فاصله زیادی به سمت انها میاید وانها عقب نشنینی به سنگر اولی  و لی ان جوان باقی میماند وبیرون چادر  میاید وتانک ارام ارام از او عبور میکند واو بسرعت به چادر میرود وارپی چی  برمیدارد وتانک را میزند  بچه ها برمیگردند همراه خودیک سری  ازگل وسنگ  مسطیلی ر اکه بصورت سه خانه که داخل انرا خالی کرده بودند وداخل خانه مین ضد تانک قرارداده بودنددرعرضی تانک امذهبود قرار میدهند باز  به سمت بی سیم تیراندازی  میکند و عقب نشنیبنی میکنند وتانک بعدی  منفجر میشود وبه واحد بر میگردند لباس ان جوان  قطعه  قطعه میکنند وبه لباس خودمیدوزندواز وحد میخواهند یک لباس به ایشان بدهد ویک درجه هم بدهد-ان جوان به واحد ما امد - وبنزد من امد ومن گفتم درباره شما مطالبی اینچنین بیان میکنند  ایادرست است؟؟ایشان تصدیق کرد ومن گفتم علت ان واساس وریشه ان بنظر شما چیست؟ ایشان گفت تصور میکنم که کارمادرمن در برزخ است- فرمود من ومادرم تنهادرخانه مومن بودیم ومادرم بهمن درشش سالگی قران اموخت ومن رانرا خفظ کردن وداستاهای مذهبی وقرانی یامن می داد ومن از شش سالگی نماز خواندم وبه بهمسجد میرفتم واذان تکبیر میگفتم مادرمن اهل خیربود وبه جلسات مذهبی میرفت وجلسات مذهبی درخانه داشت-زمانی که من در کلاس سوم راهنمایی بودم روزی سینه ایشان درد گرفت پدرم گفت چیزی مهم نیست ولی برادر بزرگمن گفت بسیارمهم است وبه بیمارستان نماز رفتیم وگفتند سرطان پیشرفته سینه دارد- وشش ما ه هم بیشتر زنده نیست- ایشان زیادگریه میکرد وقتیکه علت انرا پرسیدم فرمود من از خداوندمنان میترسم وبعدبیشتر بخاطر میترسم که برادران وخواهران تو بهتو توجه نکنند وخواسته ها وامیال تورا  اجابت نکنند وبعدایشان فوت کرد ولی بعداز مدتی من متوجه شدم هر مشکلی برا ی من رخ میدهد بطرز عجیبی  حل میشود بعد بفکرافتادم درجبهه هم انرا ازمایش کنم وحال تنها کاری  میتوانم برای انقلاب بکنم این است که درجبهه باشم- هرملتی وگروهی وفردی یک قلق دارد بیانش طولانی است ولی چهارده مصوم علیم السلام الا جمعین وخاندان طرازاول انها تنها قلق بشری  را میدادنند ولاغیره واین از معجزات الهی است- دردانشگاه لندن بودم یک دانشجوی   ایرانی  بهمن یکی دانشمندان  دررشته فیزیک وراضی که دهم دنیا است شمارامیخواهد ببیند-  ایشان ویلای دردانشگاهدارد علت ان این است تحقیقات درانجا  باشد وگاهی دوماه به خانه نیمی رود- ومن نزدیک غروب بهمنزل ایشان رفتم ودربالکن ان   دوتا صندلی گذاشته بود ومنظره جلوهم جالب بود-  ازمن پرسید انگلستان ودانشگاه را چگونه دیدی  من گفتم تازه به انگلستان امدم-ولی مذهب رنگ وبویی ندارد- ایشان فرمودند من از مذهب نفرت دارم وانرا تمدن نمیدانم ئگفتم شما حاظر هستیدکه به دانشگاه شیراز بیاید وتدریس کنید وایشان گفت غیر چون درایران تمدنی نیست وبعدگفتم شماحاظر هستیدبه امریکا بروید باز ایشان گفت درامریکاهم تمدنی نیست اندکی کمی بیشتر فقط درفرانسه است- گفتم نظرشما درباره شرق چیست ایشان فرمودند کهدفقط ریاضی دانهای روسیه افرادی  افتخار امیز هستتد وازما جلوتر هستند باعث افتخارمن خواهدبود باانها گفتمانی داشته باشم وبعد من برگشتم ان دوست من جر یان راپرسید ومنهم پاسخ دادم ودربهت فرو رفت وگفت من گیچ شدم

 


ارسال شده در توسط علی

بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 95
آبان 95
آذر 95
دی 95
بهمن 95
اسفند 95
فروردین 96
اردیبهشت 96
خرداد 96
تیر 96
مرداد 96
شهریور 96
مهر 96
آبان 96
آذر 96
دی 96
بهمن 96
اسفند 96
فروردین 97
اردیبهشت 97
خرداد 97
تیر 97
مرداد 97
شهریور 97
مهر 97
آبان 97
آذر 97
دی 97
بهمن 97
اسفند 97
فروردین 98
اردیبهشت 98
خرداد 98
تیر 98
مرداد 98
شهریور 98
مهر 98
آبان 98
آذر 98
دی 98
بهمن 98
اسفند 98
فروردین 99
اردیبهشت 99
خرداد 99
تیر 99
مرداد 99
شهریور 99
مهر 99
آبان 99
آذر 99
دی 99
بهمن 99
اسفند 99
فروردین 0
اردیبهشت 0
خرداد 0
تیر 0
مرداد 0
شهریور 0
مهر 0
آبان 0
آذر 0
دی 0
بهمن 0
اسفند 0
فروردین 1
اردیبهشت 1
خرداد 1
تیر 1
مرداد 1
شهریور 1
مهر 1
آبان 1
آذر 1
دی 1
بهمن 1
اسفند 1
فروردین 2
اردیبهشت 2
خرداد 2
تیر 2
مرداد 2
شهریور 2
مهر 2
آبان 2
دی 2
آذر 2
بهمن 2
اسفند 2
فروردین 3
اردیبهشت 3