سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم- نگرشی از استاد اعظم اقای مجتی مینوی- یکی از فامیل من درجوانی جزومعاون گنگ بهارستان بود وسپس جزوحلف الفضول بهارستان شد واز داش گرفته تا دانش اموز انها را نصیحت وسربراه میکرد ودرس درست نمیخواند باوجودانکه فوق العاده باهوش بود وسرانجام پدر پولی بهاا یشان داد وازخانه طرد کرد ایشان درس راها کردمدتی دربازار ومدتی در اداره برق ومدتی بادوستی که کارگردان فیلمهای تبلیغاتی وبد درگروهی مینشست مثلا به ظاهرنی میزد یک تیپ فتوژنیتک داشت وسرانجام فامیل ایشان رابا پدراشتی داد وبه اوگفتندچون از پدر دورافتادی به جائی نرسیدی وبه ایشان برخورد ورفت ودیپلم گرفت ورشته حقوق قبول شد روزی استاد ایشان احضار میکند که فردا شما این سئوال ازمن بپرس وایشان چنین میکند واستاد میفرماید که حالا وقت این سئوال نیست- وبچه ها اعتراض میکنند که مربوط به درس است وبعداز جر بحث استادنکاتی رابیان میکند- ایشان دوستان زرنگی داشته ویک نفر فرهیخته که ال یمشهرستان بوده ودرتهرا وایشان در سر کلاس میپرسیده است درسال سوم پاسبانی از کلانتری بهارستان به درب منزل میاید ومیفرماید که جناب سروان شما راحضار کرده است وایشن به کلانتری میرود وان جناب میفرمایدکه شما دراینجا پرونده دارید ایشان اول تصور میکند که بلوف میزند ولی جناب سروان پرونده از کشو بیرون میکشد ومیفرماید مقداری از سئوالات را میخواند ومیفرماید شما برای اموزش وپروش ورئیس شدن درفلان شهرستان مناسب هستید حاضر هستید این سمت راقبول کنیدایشان فکری میکند وقبول میکند وبعدا دوستان وفامیل ایشان راتوف ولعنت میکند ودرانزمان ایشان ریس دبیرستان مروی تهران بودند ودوباره کنکور میدهد ورشته الهیات قبول میشود- استا ایشان عظمت دکتر ایت الله ایتی رحمت الله بوده است وایشان میفرماید که مناز قم که میامدم سرراه یکقهوه خانه است منانجا مدتی استراحت میکردم وبعد حرکت میکردم ویک پیر مردی نورانی صاحب قهوه خانه بودکه نام امام حسین صلواته الله علیه واله والسلم میشونید اشک از چشمش جاری میشد ودرداخل قهوه خانه عکسی از امامحسین وپرچشمی داشت ودرماه محرم چائی مجانی میداد واخیرا پسرش جای ایشان است ویک ماشینی دم قهوه خانهخراب شده بود واقا داشت انراتعمیر کرد واین جوانک با خانم اقا گل میگفت ومیخندید وعکس یک هنرپیشه را درداخل قهوه زده بود ومن دیگر انجا توقف نخواهم کرد واین وضع فعلی مملکت است ومن گفتم استا دانان از خوارج محسوب میشوندویاخیر وبعد باخودگفتم وبروم با جونک گفت وگفتمی بکنم وببینم چند مرد حلاج هستم نزدیک ظهر انجا رفتم واز فوتبال شروع کردم وبه یک خواب پدرش رسیدم وسرانجام اشک ازچشمانش جاری شد وبه من گفت شما مغازه مواضب باشید وزمان ماه محرم بود ورفت منزل وبرگشت با لباس سیاه وجریاناتی تعریف کرد وگفت من درانجا موادمخدرههممیفروشم وبستهای ر ابه من نشان داد که دراتش انداخت- سرکلاس استادمشکات که ایشان هرگز نمی خندید انزمان مسئله وحدت مسلمان مطرح بود ونظر ایشانرا بچهها پرسیدند ایشان بشدت ازان حمایت کرد وفرمودندمسائلی در شیعه رخ داده است که ضد وحدت است واز اذان شروع کردند وچند مورد گفتند ومن گفتم جناب استاد عوام که تعصب دارند وتا علما تغیر نکنند تغیر نمیکنند وعلماهم مسلما تغیر نخواهند کرد ولی اعلی حضرت سخت طرفدار وحدت مسلمان است وشماحتما بادرباره میتواند رابطه پیدا کنیدوبه ایشان متذکر شوید وبرای اولین بار ایشان خندید وفرمودندچشم به پیشکار ایشان خواهم گفت وبعداز لیسانس من درفوق لیسانس قبول شدم ومداوم بچه های گرگ سئوال مطرح میکردند یک جوانی بود دیدم ایشان سئوالات بوددار وخطرناک میکند بخصوص سرکلاس استادمعزز ایتی ومداوم پشی سر ایشان یکسئوال انحرافی میکردم که مقداری انرا تعدیل کندذ ودیدم حالیش نیست ورفتم پیش ایشان که سئوالت شما کار دستان میدهد ومابلد کار هستیم ایشان باناراحتی گفتندکه شمافکر میکنید که شما فقط بلد هستید ویک سئوال انحرافی میپرسید که استادبگویداول کال ایشان ومال منرابه بعد ارجاع میدهد که شایدجواب هم ندهد- ایشان ادامه دادیک روز درب منزل مارا کوبیدند وایشان باحالت پریشان به منزل من امد که کلانتری محل من راخواسته است وگفت مگر شما کرم داریده مگرمریض روانی هستید ومگرعاشق شدهاید اینچه سئوالاتی است میکنیدالبته بعضی معلوممیشودزیادبدهم نیست من بهایشان گفتم من به شما گفتم که من خاک بازارخوردم وگچ اموزش وپروش ومدتی نایب گنگبودم باخلق الله دم خوربودم وشما چنان گفتید وحالا اشکالی ندارد وشما یک جعبه شیرینی روز چهارابان به مناسبت نامزد کردن به بچه بدهید ودر ضمن چشن تولد یکی از ائمه اطها رعلیه السلام بود وایشان به کسی مظنون شد که ساواکی باشد ودرضمن من گفتم وهروقت ما سئوال میکنیم شما باخشم به پنچرهنگاه کن ومن باانفردساواکی صحبتی شروع کردم که شما در سرکلاس ساکت هستید وما مایل هستیم از شمافیض بگیریمایشان گفت من سوادشماراندارم ومن گفتم شماچوب کاری میفرمائید شما بانمره خوب فوق لیسانس قبول شده اید وبقدر ی من حرف توحرف اوردم که ایشان نکته ای راپراند و استادایتی عزیز امد من گفتم استادیک سئوال من دارم که مطرح کردم ویک سئوال فلانی داردولی شرم حضور دارد وایشان پاسخ داد وبه انجوان قبلی گفتم تا ابد هیچ چیزی از اینجا درز نخواهد کرد درتحقیقات من فهمیدم مخ سیاسی دانشگاه جناب مینوی وحقیر درانگلستان برای من هوش جهنمی ودرک سیاسی پیچیده انگلستان تنها کسی انرابخوبی درک کردجناب مینوی بودکه حق بود پادشاه ایران شود- یکی از بچه ها درانگلستان به من میگفت اگرپدر ایشان درست است وپس ایشان غلط است واگر ایشان درست است پدراش غلط است ویاهردوعرقه روزگار هستندوان فامیل فرمودن ومن مید انستم که جناب مینوی مخالف رضا شاه بود واحتمال دادم که مخالف شاه هم باشد ویک سخنرانی در دانشگاه کردم وبه حق ایشان رادرموردی باعرش بردم ودرموردی به زیر زمین وبعدازمدتی به به دفتر دانشگاه رفتم همه بلند شدند ومرحبا گفتن ومن فهمیدم درست فهمیده بودم ومن شاگرد دوم بودم وبااندک اختلافی باشگرد اول من بعضی نمره ها ی اخر سال را میدانستم که استادمعزز ایتی به من بیست داده بود وبرای گفتن نمرات دیگر به دبیرخانه رفتم ودیدم نمرات منرا روند کردند ومن سخت اعتراض کردم وگفتم اینجا دانشکده الهیات است وممکن است که من شاگرداول شوم وحق کسی ضایع شود وانهارابرگردانید وگف5تند کاری است که شده- یک روز درب منزل ما زنگ زد ودیدم شاگر اول امد باحالت پریشان وفرمودند شما سه صدم ازمن بیشتر شدهاید وشعری به عربی خواند که مظموناش اینبود که فلانی ر ذبح کردندکه باخونش تاج وتخت را رنگین کنند ون جریان را گفتم که اولا شما فلانشعر مولوی رابخوانیدودثانی هرجا من باعث تضیع حق شما شوم جبران میکنم ایشان گفتن چشم ن اب نمیخورد شما رافلانی ذبح کردیدکه به خارج بروید ون گفتم روزگار مشخص میکند ودانشکده شاگرداول ودوم وسوم خواست وروبهمن کرد وگفت شماخارج میروید ومن گفتم نه وبه نفر دوم گفت وایشضان پذیرفت وفرمودند هرسه بروید وامد درخانه ازمن عذر خواهی کرد درانگلستان –بی بی سی- نهاز تقی زاده ونه از مینویونهاز صادق هدایت دکوجکترین پوژهشی ومصاحبهای انجام نداد وفقط ازجناب مسعودفرزاد بودکه درانجا کار میکردوهم مصاحبه کرد تاانها ضد انگلیسی معرفی کند


ارسال شده در توسط علی

بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 95
آبان 95
آذر 95
دی 95
بهمن 95
اسفند 95
فروردین 96
اردیبهشت 96
خرداد 96
تیر 96
مرداد 96
شهریور 96
مهر 96
آبان 96
آذر 96
دی 96
بهمن 96
اسفند 96
فروردین 97
اردیبهشت 97
خرداد 97
تیر 97
مرداد 97
شهریور 97
مهر 97
آبان 97
آذر 97
دی 97
بهمن 97
اسفند 97
فروردین 98
اردیبهشت 98
خرداد 98
تیر 98
مرداد 98
شهریور 98
مهر 98
آبان 98
آذر 98
دی 98
بهمن 98
اسفند 98
فروردین 99
اردیبهشت 99
خرداد 99
تیر 99
مرداد 99
شهریور 99
مهر 99
آبان 99
آذر 99
دی 99
بهمن 99
اسفند 99
فروردین 0
اردیبهشت 0
خرداد 0
تیر 0
مرداد 0
شهریور 0
مهر 0
آبان 0
آذر 0
دی 0
بهمن 0
اسفند 0
فروردین 1
اردیبهشت 1
خرداد 1
تیر 1
مرداد 1
شهریور 1
مهر 1
آبان 1
آذر 1
دی 1
بهمن 1
اسفند 1
فروردین 2
اردیبهشت 2
خرداد 2
تیر 2
مرداد 2
شهریور 2
مهر 2
آبان 2
دی 2
آذر 2
بهمن 2
اسفند 2
فروردین 3
اردیبهشت 3