بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- نیم نگاهی به کتاب { هذا کتاب- طریقه الادب – از دیوان کلیات شیر وشکر جنب عارف کامل وشاعر ماهر- الحاج محمد حسین اقا-امتخلص- به بیداری تبریزی دامت برکاته- الموسد شیخ الکتاب- هشترودی – قیمت پنج ریال دودوبخش این کتاب دارد نصیحت ها وتمثیل –و- داستانها- وشعر—تمثیل—بارها دیده شده –وبتجربه رسیده- مادمیکه پدر از کسب وتجارت اندوخته دارد- ومخارج خانه را میاورد- همه زیر دستان از زن وپسر ودختر تما مطیع ودرنزد همه کس عزیز است روزیکه اندوخته تمام ونتوانست کسب نماید- وپیر شد عوض اینکه احترامش زیاد شود میگویند- که اجر کهنه را بدم مبال( دستشوئی ) میگذارند واورا بدربانی قبول نمی نمایند- درمیان خلق مشهور است که پول ازپدر رفته به پسر رسیده است یعنی پدر ذلیل وپسر عزیز شده است-شعر- شود حمد برخالق عامین- سلامم به پیغمبر-ص- مسلمین—بده ساقیا ازمی لعل فام-پیاپی بنوشم بزرینه جام- شوممت یک لحظهای نیکخوی-بنظم اورم قصه های نکوی- روایت شندیم من از ان واین- شده حکم از بلشویکها-ک.منیست- چنین- میارند تجار برملک شان- زمال تجارت ازاین وان- زبادم وسبزه زفرش وگلیم- زجوز=گردو- و-ز سنجد هم از ابریشم- گل سرخ ادویه رنگ وحنا به تجاربندند این راه را- بپرسیدم این را از دانندگان- جهت چیست مسدودو شد راهشان- گذشته -شه- امپراطورها- نکردند مسود شان راه ها—ازانها یکی-تهچبه-گفت نیست- بگویم بدانید تا درد چیست- خیالی گند- بلشویکها چنان- همین فرد را مینویسم بخوان- بروسیه چیزی ز ایران برند- همهش-مهملاتست جز گوسفند- بگویند رنگ وحنا بهر چیست؟-اگر فرش باشد ونابشد- یکیست- مرهست دسمال ازریسمان- چه لازم باشد ابریشم گران- گل سرخ ادویه واجب که نیست-خورد بلشویک یک لوله از ابلهیت- نباشد اگر سبزه وگردکان- نه سودی رسد بهرمانه زیان- نه باشد کم از بالشویک های چیز- نیاید بروسی بادم نیز- همهش مهملاتست واچب که نبیست—به بیهوده مصرفراغب که نیست- سخنهای شانرا نوشتم ترا- همین است مطلب بخوان جا بجا- بروسیه بیکارمردم زیاد- پی کاررفتند با اتحاد—درشرا- به – پیکار مردم بند—تهی گشت روسیه ازاهل فند- همه پیله ورها همه چشم بند- اجازه ندادند انتک برند- همین راز بالشویک ها عیان بگویند تکلیف خودرا بدان—بروی زمین هرقدر فرقه است- یکی پیش ویکیهست پست- دراین کوره اینفرقه مرغوب نیست-چنین مسلکوفعلگر خوب نیست- بخوان اهل تبریز انصاف کن- سخنهای شانرا شه لاف کن-این شعر بسیار طویل است- افسانه از سیف الدین باخرزی- افسوس که مرغ عشق را دانه نماند- امید بهیچ خویش وبیگانه نماند- دردا ودریغا که دریان مدت عمر ازهرچه بگفتیم-جز افسانه نماند