بسم الله الرحمن الرحیم- انقلابی از دیدگاه جناب شکسپیر- باالهام گرفتن از ایده ایشان-ما میتوانیم عدالت را درمطلقیت وعقلانیت انرا بپذریم اما درشکل داد وفرم دادند ودرجزئیات ودرمصداقها چنانچه به حقایق انها پی نبریم فقط شعار انرا بدهیم زیرا بعنوان مثال عدالت دراسمانها نیازمند فیزیک وریاضی وعلوم دیگری است وگرنه عدالت تحقق نمیپذیرد وبلعکس در این جهان هربخش ان درحالیکه عدالت را دارا است ولی الگوی خاص خود دارد وما نمیتوانیم ان الگوه را به نحو دلخواه خودمان کپی بزینم یعنی مباید الگوی خاص خودرا چون این جهان پیدا کنیم وگرنه ماند فرق مسیحیت ویهودیت بوجود خواهد امد ودر الگوهای الهی دخل وتصبرف نکیند دنیا راترک کنید بدون انکه درانها دخل وتصرفی کرده باشید واین همان معنای تاویل قران توسط خداوند وپیامبر اکرم صلواته الله علیه اله والسلم است وشخص است این جهان بسیار پیچیده است زیرا معمار ان بسیار پیچیده است ودر نتجه ما در درک الگوها نمیتوانیم به تمام رمز ورازان پی ببریم-حتی فرشتگان تاغ خداوند منان بیان مطالب وحقایق نکنند به اسرارها پی نمیبرنند ایشان در زمان ریچارد دوم که اغاز دوران افراد انقلابی بود به موضوع فرد انقلابی حساسیت زیادی نشان داد- که فرد انقلابی کسی است دریک گیچی وبحران خاصی قرار میگیرد – که یک دیالتیک بین رهائی از افسردگی شدید- ویک سیستم بسیار مترقی وچگون بین ایندو یک سیستم برقرار کند تاریخ ساز کشورش خواهد شد- ولذا پیچیدیگی دران است که هم پادشاهان را از تخت پائین بکشد وهم شرایط رابرای حکومت جدید فراهم بکند ودرضمن الگوی مشعشع را تعریف کند وچون این کار مشگل است شاه جدید که زمام دارمیشود مرتکب اشتباهات میگرد بایدازانها درگذرد چون مداوم نمیشود حکمرانان پائین کشید ویک بحران جدید دوباره اغاز میشود که حکومت خودساخته را مداومتغیر فاحش دهد وبحرانها اغاز میشود وهم این است که جامعه از اوهام خارج شدند وحقایق پی بردند ومایل به تغیرات اساسی هستند- وفرد انقلابی دچار اوهام میشود وسعی بیهوده میکند- فرد انقلابی سریع به نقطه جوش میرسد ومیخواهد گام های خودر تند تند وسریع بردارد واین نقطه انحرافی فرد انقلابی است که میبایست گام های خودرا حساب شده وارام بردارد- فرض کنیم شاه وملکه استعفادادند وبحرانی هم ساختهاند که شرط اول انقلابی بر طرف کردن ان بحران ها است- وبا سرعت کار کردن منجر به تضاد وبحرانهای جدیدی میشود- وخستگی وکسالت رابه همراه میاورد ومداوم درتقابل با هستی اینجهانی باید تفکر کرد ومیتوان گفت که جناب شکسپیر منظور از هستی شناسی این که بتوان بان وارد معامله این جهان شد به یک ایدولوژی هستی شناسی عمیق بیاد دست پیدا کرد تا رامعامله بااین جهان را پیدا کرد وپی به الگوهای خاص ان برد- ایشان درشعری میفرماید- من تعجب میکنم که خانمی جواهرات را شناخته ورا حفظ وکاربر دانرا میداندولی شناخت خود واین هستی نمیداند وانسان به دو اصل سخت محتاج است- یکی ازادی ودومی فلاح ونمی بایست برای رسیدن به انها راه کج وگوچه وپس گوچه دراز وطویل وگیچ گننده رفت ومیابیست راه سریع ومستقیم انهارا پیدا کرد واین همان تفسیر "| لکل قوم هاد ": میابشد