سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام

 

بسم الله الرجمن  الرحیم-نظریات شخصی-است-در لندن بودم از خیابانی عبور میکردم- درانگلستان  بیشتر  اسم مغبز9 وهتل وغیره روی دیوار استولی یک تابلوی کوچ فقط اسم را مینویسند که یا همیشه رون است ویاگاهی تغیر میکند .برایان پول به شهرداری بدهند وان هم بسیار کوچک است مثلا زده بود فرش- نزدیک مغازه زده بود فرش فلانکس قمی- درلندن  دوسم  فارس های مغازه فرش دارند ویک سوم یهودیان ایران- ووارد مغازه شدم یک اقای قد بلند تاحدی زیبا  وخندان  یک مغازه دراز  درحود پانزده متر طول وعرض کم روی دیوار  بنرای بندی داخل چهارچوب گرانقیمت از مناظر قم داشت من گفتم بهچهمناسبتی شما اسم قمی گذاشتید فرمودند من اهل قم هستم- ومن گفتم من ارانی هستم خیلی خوشحال شدوپساز صحبتی فرمودند مواظب باش چیزی راجع بهملکه صیونیست اینمسادئل صحبت کنی در انگلستان کاری ندارند ولی درایران پدرات درمیاورند مگر پناهنده شویدراین ضمن یکجوان انگلسی قد بلند  که در زیربغلاش یک قالیچه بسیار کوچک ایرانی خریده بود- ایشان بهانچوان که  برای او اشنابود گفت این قالیچها تازه ازایران امده است وکارقم است البته ایشان برخلاق دیگران فرش های بسیاربزرگ داشت وقالیچه بسیار کم داشت- ایشان تک تک انها رادید وخصوصیات انها بخوبی بیان کرد وایشانتاید وبعضی نکاترا اضافهکرد ایشان فرمودند درست است ویک قالچه بسیار کوچک خرید وایشان راجع قم براین جناب بسیارشرح داد وگف شما بهقم بروید  واز فرش های جدید بازدید کنید ایشان گفت  چون شما گفتید من عمل میکنم ویک فرش متوسط میخرم واز مغازه بیرون رفت ایشان بهمن فرمودند هیچ کس درایران این معلومات راندارد- ومن در انگلستان تمام کلاسهای فرش وبخصوص فرش ایران خواندم ومدرک گرفتم کهمیتوانم توصیف کنم وبیانات دیگران یا تاید کن یااصلاح کنم ولی ایرانی که غرب میاند تنبلی میکند ومقدارکمی تحصیل میکنند وبر میگردند وشما زین بزن کامل یادگرفته باشی-گذشت ایشان دوپسر ازاینجناب یکیازانها دیپلم درانگلستان گرفته بود ودیگری کلاسدبستان بود وبرادربزرگ ایشان وارد دانشگاه لندن شد ومنراپیدا کرد بنظ میرسد ایشان ریس یک شعبه دیگر فرش بوده است- بهمن گفت دردانشگاه لندن یکمحله سالونها است این سالون ها  چون داشگاه لندن اول کلیسا بوده است وکلیسا اصلی  لندنبوده است سالونهای زیادی درست کردهبودن که الانهم  بههمان شکل سابق است وفقط تعمیر کرده بودند ودراینجا سالنرا به افرادبرای هرامری مجانی میدهند وشما برو اجازه یکگروه بگیر که ما اینجا بساط تبلیغ اسلام را بی اندازیم من رفتم یک اطاق بود یکخانم پشت میز بسیار باخنده ملیح  بامن برخورد کرد ومن جریانراگفتم وایشانتاید کرد وفرمودند ما مقداری کم پول داریم که من تقسیم  بین گرو ها میکنم یکبرگه دادکه سئوالاتی دران بود ومن پاسخ دادم ویک اسمی کهفراموش کردم هم برای گروه گذاشتم ونوشته بود درهفته سهشنبه ها درفلن ساعت تفلان ساعت  دراختیار من باشد ایشان یک سالن کوچ را انتخاب کرد وبعدا دران نیمکت گذاشته بود درضمن گفت یک سر سرا که وارد دانشگاهلندنبشوید درسمت چپ روی دیوار جعبه اگهی است که متونیدمقالات وخنرانی خودر ورق به ورق بگذارید ومقد اری صفحه ا-4 به من داد اندو جوانمدندئ یکمیز متوسط هم بهما داده بود روی ان  یکپارچه قلمکار اصفهان انداختند ویک سمارو بسیاربزگ اب طلا واستکان وغیره شیرنی قهو وچایی و کاکوئ و کیک ومیوه غیر یکبلندگو وظبط صوت یک جوان امد وبعدمن متوجه شدم ایشان بزبان فارسی وانگلیسی در تمام بخشه به  جبعه اگاهی زده است- خوش امد وماهم  پنل من   انبیا وطاغوت ومن سخنرای کردم وایشانبسیارخوشحال شد ان جوان گفت نارحتنباشد کم کم زیادمیشوند وجلسه دوم یک جوان  چاق خپله ولی تاحدی زیبا وباکلاه فرانسوی امد وبازمن سخنرانی خودراکردم ودرضمن قبلا سخنراقبلی در جبعه اگاهی وتبلغ زدهبودم سراش راپاین اندا نخودی میخندید وحالت پز خنده داشت وقتیکه سخنرانی تمام  به من گفت شما از تاریخ اسلام اطلاعاتی داری گفتم مقداری وچند سئوال کرد ورفت- انجوان فرمودندخوب چهره اورادیدی گفتم بله گفا ایشان از رهبران کمونیست است که پناهده به انگستان است-  سه شنبه بعد یک دختر خانم پیش من امد- وفرمودندشمارا طلبیدن وبهنزد ایشان رفتم فرمودند مقاله خوبی بود ولی اگر اجازه بدهید من قبلا مقاله راببینم  که نه مشکلی برای شماپیش بیاید نه برای من- منگفتم ورقهمن بدهید ونوشتن پایان همیشگی گروه سرش را پاین انداخته بود کهمن خنده ایشان رانبینم دردل اش قند اب میشد- ونشستم تا بهچه ها امدند ولی نمیدان ازکجا فهمید کهمن اندکی پکر هستم وبه من گفت مسئله ای بوجود امده است- ومن جریانراگفتم فرمود عالی شد یک مسئولیت از کول ما برداشته شدحالاهرچه متیوانی بخور منم شکمی از عزا دراوردم  دنباله دارد

 

 

 بسم الله الرجمن  الرحیم-نظریات شخصی-است-در لندن بودم از خیابانی عبور میکردم- درانگلستان  بیشتر  اسم مغبز9 وهتل وغیره روی دیوار استولی یک تابلوی کوچ فقط اسم را مینویسند که یا همیشه رون است ویاگاهی تغیر میکند .برایان پول به شهرداری بدهند وان هم بسیار کوچک است مثلا زده بود فرش- نزدیک مغازه زده بود فرش فلانکس قمی- درلندن  دوسم  فارس های مغازه فرش دارند ویک سوم یهودیان ایران- ووارد مغازه شدم یک اقای قد بلند تاحدی زیبا  وخندان  یک مغازه دراز  درحود پانزده متر طول وعرض کم روی دیوار  بنرای بندی داخل چهارچوب گرانقیمت از مناظر قم داشت من گفتم بهچهمناسبتی شما اسم قمی گذاشتید فرمودند من اهل قم هستم- ومن گفتم من ارانی هستم خیلی خوشحال شدوپساز صحبتی فرمودند مواظب باش چیزی راجع بهملکه صیونیست اینمسادئل صحبت کنی در انگلستان کاری ندارند ولی درایران پدرات درمیاورند مگر پناهنده شویدراین ضمن یکجوان انگلسی قد بلند  که در زیربغلاش یک قالیچه بسیار کوچک ایرانی خریده بود- ایشان بهانچوان که  برای او اشنابود گفت این قالیچها تازه ازایران امده است وکارقم است البته ایشان برخلاق دیگران فرش های بسیاربزرگ داشت وقالیچه بسیار کم داشت- ایشان تک تک انها رادید وخصوصیات انها بخوبی بیان کرد وایشانتاید وبعضی نکاترا اضافهکرد ایشان فرمودند درست است ویک قالچه بسیار کوچک خرید وایشان راجع قم براین جناب بسیارشرح داد وگف شما بهقم بروید  واز فرش های جدید بازدید کنید ایشان گفت  چون شما گفتید من عمل میکنم ویک فرش متوسط میخرم واز مغازه بیرون رفت ایشان بهمن فرمودند هیچ کس درایران این معلومات راندارد- ومن در انگلستان تمام کلاسهای فرش وبخصوص فرش ایران خواندم ومدرک گرفتم کهمیتوانم توصیف کنم وبیانات دیگران یا تاید کن یااصلاح کنم ولی ایرانی که غرب میاند تنبلی میکند ومقدارکمی تحصیل میکنند وبر میگردند وشما زین بزن کامل یادگرفته باشی-گذشت ایشان دوپسر ازاینجناب یکیازانها دیپلم درانگلستان گرفته بود ودیگری کلاسدبستان بود وبرادربزرگ ایشان وارد دانشگاه لندن شد ومنراپیدا کرد بنظ میرسد ایشان ریس یک شعبه دیگر فرش بوده است- بهمن گفت دردانشگاه لندن یکمحله سالونها است این سالون ها  چون داشگاه لندن اول کلیسا بوده است وکلیسا اصلی  لندنبوده است سالونهای زیادی درست کردهبودن که الانهم  بههمان شکل سابق است وفقط تعمیر کرده بودند ودراینجا سالنرا به افرادبرای هرامری مجانی میدهند وشما برو اجازه یکگروه بگیر که ما اینجا بساط تبلیغ اسلام را بی اندازیم من رفتم یک اطاق بود یکخانم پشت میز بسیار باخنده ملیح  بامن برخورد کرد ومن جریانراگفتم وایشانتاید کرد وفرمودند ما مقداری کم پول داریم که من تقسیم  بین گرو ها میکنم یکبرگه دادکه سئوالاتی دران بود ومن پاسخ دادم ویک اسمی کهفراموش کردم هم برای گروه گذاشتم ونوشته بود درهفته سهشنبه ها درفلن ساعت تفلان ساعت  دراختیار من باشد ایشان یک سالن کوچ را انتخاب کرد وبعدا دران نیمکت گذاشته بود درضمن گفت یک سر سرا که وارد دانشگاهلندنبشوید درسمت چپ روی دیوار جعبه اگهی است که متونیدمقالات وخنرانی خودر ورق به ورق بگذارید ومقد اری صفحه ا-4 به من داد اندو جوانمدندئ یکمیز متوسط هم بهما داده بود روی ان  یکپارچه قلمکار اصفهان انداختند ویک سمارو بسیاربزگ اب طلا واستکان وغیره شیرنی قهو وچایی و کاکوئ و کیک ومیوه غیر یکبلندگو وظبط صوت یک جوان امد وبعدمن متوجه شدم ایشان بزبان فارسی وانگلیسی در تمام بخشه به  جبعه اگاهی زده است- خوش امد وماهم  پنل من   انبیا وطاغوت ومن سخنرای کردم وایشانبسیارخوشحال شد ان جوان گفت نارحتنباشد کم کم زیادمیشوند وجلسه دوم یک جوان  چاق خپله ولی تاحدی زیبا وباکلاه فرانسوی امد وبازمن سخنرانی خودراکردم ودرضمن قبلا سخنراقبلی در جبعه اگاهی وتبلغ زدهبودم سراش راپاین اندا نخودی میخندید وحالت پز خنده داشت وقتیکه سخنرانی تمام  به من گفت شما از تاریخ اسلام اطلاعاتی داری گفتم مقداری وچند سئوال کرد ورفت- انجوان فرمودندخوب چهره اورادیدی گفتم بله گفا ایشان از رهبران کمونیست است که پناهده به انگستان است-  سه شنبه بعد یک دختر خانم پیش من امد- وفرمودندشمارا طلبیدن وبهنزد ایشان رفتم فرمودند مقاله خوبی بود ولی اگر اجازه بدهید من قبلا مقاله راببینم  که نه مشکلی برای شماپیش بیاید نه برای من- منگفتم ورقهمن بدهید ونوشتن پایان همیشگی گروه سرش را پاین انداخته بود کهمن خنده ایشان رانبینم دردل اش قند اب میشد- ونشستم تا بهچه ها امدند ولی نمیدان ازکجا فهمید کهمن اندکی پکر هستم وبه من گفت مسئله ای بوجود امده است- ومن جریانراگفتم فرمود عالی شد یک مسئولیت از کول ما برداشته شدحالاهرچه متیوانی بخور منم شکمی از عزا دراوردم  دنباله دارد

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ارسال شده در توسط علی

بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 95
آبان 95
آذر 95
دی 95
بهمن 95
اسفند 95
فروردین 96
اردیبهشت 96
خرداد 96
تیر 96
مرداد 96
شهریور 96
مهر 96
آبان 96
آذر 96
دی 96
بهمن 96
اسفند 96
فروردین 97
اردیبهشت 97
خرداد 97
تیر 97
مرداد 97
شهریور 97
مهر 97
آبان 97
آذر 97
دی 97
بهمن 97
اسفند 97
فروردین 98
اردیبهشت 98
خرداد 98
تیر 98
مرداد 98
شهریور 98
مهر 98
آبان 98
آذر 98
دی 98
بهمن 98
اسفند 98
فروردین 99
اردیبهشت 99
خرداد 99
تیر 99
مرداد 99
شهریور 99
مهر 99
آبان 99
آذر 99
دی 99
بهمن 99
اسفند 99
فروردین 0
اردیبهشت 0
خرداد 0
تیر 0
مرداد 0
شهریور 0
مهر 0
آبان 0
آذر 0
دی 0
بهمن 0
اسفند 0
فروردین 1
اردیبهشت 1
خرداد 1
تیر 1
مرداد 1
شهریور 1
مهر 1
آبان 1
آذر 1
دی 1
بهمن 1
اسفند 1
فروردین 2
اردیبهشت 2
خرداد 2
تیر 2
مرداد 2
شهریور 2
مهر 2
آبان 2
دی 2
آذر 2
بهمن 2
اسفند 2
فروردین 3
اردیبهشت 3
خرداد 3
تیر 3
مرداد 3
شهریور 3
مهر 3
آبان 3
آذر 3