بسم الله الرحمن الرحیم- خورشید من-اشتیاقی سوزان که خاموشی نمیپذیردو ذاتی است- چون عشقی که ارزو میکنی ولی نمیدانی چیست-جهل داری درتضادی لطیف سرگرمی- خنده ام میگیرد ازاین همه اشوبی که درمن است- چون مادری که درد زایمان گرفته ازهر حرکت ضعیف علامتی میسازد که حقیقتی را دریابد- خلوتی میطلبم من خسته شده که ناشناخته مانده ام-در غاری که ماه راه ندارد دران باصلحای که در دل من جای گرفته-سرش را بالا کند ومن خورشید گم شده خویش را نظاره کنم-چشمان جستجو گرمجروح وخونین شدهام- بسته گشت بر حافظه مفقودشد ه ام- چون کسی که گم کرده خوداش رادرنفساش- تنها جسدی از ارزوهای خوداش را هردم ملاقات میکند- روحش درصفر درجه بی حسی عمیقی است-درپایان قطعی یک جدائی ابدی است-مخفیانه بدنبال شکارش رفتم- گرچه عهدی بودکه مهر نهائی خورده بود درتاریخ دفن کردم-یک حیات دوباره درجهان حقیر وتحقیر- شوقی درمن شعله کشید درروح شکل نیافته ام بدنبال رویت نور-فطرتم فریادونالانب ر اوردکه تغیربده مسیر وفاصلهات را- محکوم کن ان سابقه وان حس وحال را-بگذارانگشت خودراچون طفل بگونه اش را- که میگوید هزاران خواسته بی انتهایت را- کسی والدین زمین راندیده باشد چون طفل میچسبد محکم پیراهن پدر ومادرش را-مجنون شواز ساحل به دریا رو-یک خط در دریارنگی دارد تعجیل کن برو- مشتاق ان لبخندبا ارامش که دل کویری من را به وسوسه میاندازد-درنجی که دور از تماس دایره زندگانی بودن باخوابی که طول ان نامشخص است- رسیده از ان طرف مرزهای بی نهایت- تایک نگاه دقیق وژرف الهی بگذرداز روح کروکورولال من-خورشید پیامبرخالق هستی امده ازکهکشان بهشتی جوارالهی -این جهان بیرمق ومجروح وخسته ودرمانده ما-درجستجوی روح منفردتنها با خدا خالی ازدنیا- بقدری این دنیا سقوط کرده که نمیتواند شوقی درخود نگهدارد-میگرددکه بیابد کسی راکه بهبود کمک وبهبودبخشدش –انسانی که لنگ لنگ لنگان گام میزند در راهی که نمیداند اخرش کجا است-خطاب به اورسد که اگاهی وشادی این جا است