بسم الله الرحمن الرحیم- روح- اکثر فیلسوفان روح را یک موجودی مستقل وجد از بدن میدانند البته به صورت یک ماده جدا بدن نمیدانند بلکه انرا یک موجود مجرد وخالی ازماده میشناسند- روح را عامل حیات میدانند که نبودش را عامل مرگ میشناسند ومانند اب دربدن انرا تشبیه میکردند بعد روح را عمل اگاهی وشعور( حناب سقراط انرا بیانکرد) وشخصیت درک من یا خود وتفکر عقلانی واحساسات میدانستند بعد ها روح را بدودسته مافوق بنام روح انسانی یا ملکوتی ومادون روح حیوانی تقسیم کردند .سپس برای عملکردهای روح که انرا توسط بخشی از روح میدانستند نام های مختلفی برای ان تعین کردند- مثلا روان برا ی بخشی از روح درنظر گرفتند که با بدن وفیزیک انسان درتعامل است وموجب حرکت ان میشود ونفس را بخشی از روح که افکار وتصورات منفی وتخیلات نامطبوع دارد- گرچه گاه گاهی این واژه ها بجای یک دیگر استعمال میشود و واژه روح بیشتر جنبه مذهبی داشته است اولین بار در اروپا درالمان درباره روح مقالاتی نوشته شد که روح را ازکلمه دریا گرفتند که اینطورتصور میکردند که روح امنند دریا درجنبش است وزمانی که مرد در ته دریا استراحت میکند- ویا بعد ازانکه قبض روح شد در دیار مرگ خواند بود ومراسم مذهبی را برای دفن کردن رابرای مهار کردن روح درقبر میدانستند که روح مانند شبح به دنیا باز نگردد لغتی که یونانیان برای روح درنظر گرفتند وزیدن باد وخنک شدن توسط باد معنی میدهد که حقیر تصور میکنم که اعراب همین معنی را ار یوانیان گرفته اند یا بلعکس- وبعد یونانیان به روح نفس کشیدن حیات بخش نام دادند- ان را مستقل از بدن چه درانسان وچه درحیوان میدانستند بعلت عدم مادی بودن دارای حیات جاودانه میدانستند بعد ها روح منبع وعامل حیات وانیت- علت خلقت -عامل شناخت وایجاد کننده شخصیت فرد- منبع هیجان و وتفکر وارزوها میدانتسند- وسپس روح معنی ومفهم گشنرده تر پیداکرد از تعریف حیات زیستی ومرگ زیستی قراتر رفت از زندگانی دنیائی توان رسیدن به زندگانی ابدی را میتواندداشته باشد-وپس از مرگ یا به بیداری ابدی میرسد ویا به خواب ابدی میرسد- وروح را خداوند به انسان عطا میکند پس جدا ازبدن است ودریک دامنه بین بهشت وجهنم قرار میگیرد- در بودائیسم روح میتواند در نیروانا به اوج بیداری برسد که با نظریه جناب افلاطون بسیار نزدیک است بخوبی روشن است با قبول این اصل روح غیر از حسم خواهد بود زیرا جسم به ضعف میرود وروح مداوم به سمت بیداری میرود جناب اقای پیندر که اولین فرد بوده است دریونان دربار روح بیاناتی داشته است برای اثابت روح غیر ازجسم است میفرماید که گاهی انسان درخواب است وروح هیج عکسالعمل ندارد درحالیکه جسم درفعالیت است وناگهان روح درخواب وارد دنیا رویا میشود یا شاد میشود ویا غمگین میشود وگاهی درخواب مشغول غذا خوردن میشود وهمان حس غذا خوردن دربیداری را دارا میشود- جناب افلاطون نظریه استاداش سقراط را درباره روح پذیرفت که روح منشا رفتار وفعالیت های بشر است که روح وجسم انسان را بوجود میاورند ولی روح یک موجود مستقل است وچشم به خاطر روح میبیند ایشان معتقد است هرجا روح داشته باشد عمل بدستور روح است ومیفرماید که اگر چاقو روح داشت بریدن توسط چاقو باید بوسیله روح انجا میشد وجناب ارسطو برخلاف جناب افلاطون وسقراط معتقد بود که روح یم موجود مستقل نیست بلکه عمل مادی را روح میداند نه انکه روح یک موجود غیر مادی باشد میتوان گفت انرژی را روح میدانسته است درنتجه روح هم مردنی و وجاودان نیست- وجناب سقراط اولین وظیفه وحقیقت روح ان است د ر ظرفیت کلی وتام تمام اش بدون درنظر گرفتن بخش هائی از روح با کمک جسم که دارای ظرفیت حیات بخش انسان میشود که درست مانند تبر که برای بریدن است انسان را قادرمیسازد فعالیتهای مورد لزوم انسانی را که هم بخش عقلانی- هم بخش روح گیاهی – حیوانی- یرانجام انسانی را انجام دهد- ولی جناب ارسطو بعدا معتقد شد- که بخشی از روح که باهوش ودرک ومرکز کارهای عقلانی جدا از بدن وجاودان است –ادامه دارد