بسم الله الرحمن الرحیم- شعر بانوی باران- از جناب اقای رضا اسماعیلی- رحمت الله علیه- من از تو میخواهم بگویم- واژه ها پر- از اسمان سبزه- از فصل کبوتر- من از تو اری – ازتو بانوی باران- - باید بهاری سبز بنویسم به دفتر- باید غزل- اینه ات- رامن برقصم—امروز یا فردا- وفردهای دیگر—اماچگونه؟ ازتو گفتن-کار سختی است—با اینزبان الکن- واین روح ابتر—من شاعری تاریک تاریکم—چگونه—درمحضر اینه بنشینم منور؟- شاعر؟ دروغ است- این نه شاعرنیستم من- درمضرنورشما ؟ الله اکبر-! گاهی دلم- لک میزند- ران- بخوانم—قران- سه رکعت-داغ یعنی فصل کوثر- گاهی دلم لک میزند شعری بگویم—شعری شبیه-نورتان- سبز ومطر- دست ودلم می لرزد اما—کارمن نیست- غمگین- قلم را میگذارم روی دفتر- شعرتو را-اری –خدا بایدبگوید- شعرتو را -قران ناطق کیست؟حیدر---اینخط خطی ها ترجمان روح من نیست- این خط خط خطی ها- شعر هرگزنیست بگذر- انا--- واعطیناک- بانو عاشقم کن- تادر هوایت پربگیرم چون کبوتر--- بشکن طلسم ظلمت دیرنیه ام را- بلطف نورت –شاعر م کن بار دیگر- شعر درکوچه کوفه ازجناب اقای رضا رفیع- رحمت الله علیه تا نام عشق در دلم امشب خطور کرد- دل رفت کوفه- کوچه به کوچه عبور کرد- وقتی رسید مسجد کوفه کبود شد- چون خاطرات سرخ (علی) رامرور کرد- --بشکوه روح جاری دربستر زمان-ک عصر ونسل خویش فراتر ظهور کرد—ان قامت بلند- عدالت- که تاابد-مفهوم عدل-همره نامش ظهور کرد- اه- ازدمی- که ضربت جهل زمانه باز- شق القمر- به سجده خونین نور کرد- فردا دراخرت –مگر اورا طلب کنیم-دنیا اگر- چه درحق مولا قصور کرد—افسوس- چشم خلق ندید اوج نور را- ما را کدام غفلتی اینگونه –کیست این درویش -خو –کز- حشمت سالطانی اش--- کرده- حق -جبرائیل را مامور بر دربانی اش---- اب وخاک وباد و اتش میکند هم خوانی اش- کیست این مردی که از یک بند نای گرم او- هفت پشت عرش لرزد وقت قران خوانی اش—این قلندر- خاک پرورد چه – ایل –عاشقی است---کاسمان دف میزند- با شروه عرفانی اش-پیش او شرقی ترین سقرا ط زانو میزند-تا بنوشد-قطره ای- از حکمت ربانی اش- کیست این کلبه نشنینی-کز-در-جود کرم- گشته حاتم ریزه خوار سفره مهمانی اش- - با برات خاک- پایش- بذر عالم سبز شد--- خوش بهجا باشد- اگر عالم شود- قربانی اش- شد شروع- از کعبه- واخر-به- مسجد ختم شد- انچنان –اغاز- باید این چنین –پایانی اش- جای زخم تیغ زهرالوده است این؟ یاکه –نه--- گلزده خورشید عشق از مشرق پیشانی اش—کیست – این- که- زورقش افتاده بر سالحل-ولی—عزم صدگرداب دارد همت توفانی اش