بسم الله الرحمن الرحیم-یک حبه عقل-یکدانشجوی دانشگاه شیراز برای من تعریفکرد- که ا زشیراز به تهران رفته میرفته است- کناردست ایشان یکفردی کمی قد بلند وکمی چاق وقیافه تا حدودی شهرستانی افتاب خورده نشسته بوده است وسیخ منشستوبه جلونگاه میکرد ودرهمانحال میخوابید وما مداوم به خاطربعدی صندلی ها میلویئدیم وخوابمان خوب نبود بخصوص کناره پهجرهای که افتاب به ان میتابید راننده مداوم ویراژ میداد سرعت زیادمیکرد وکم میکردسبقتهای به ظاهرناجور میگرفت ومردم مدوام نق میزدند ولی ایشان ساکت بود وبعد میفهمیدیم مه با حق با راننده است ایشان یک ساک داشت وگاهی ادامس به افراد میداد- اب میداد قرص میداد ومیوه میداد- یک خانمی با شوهرش در طرف مقابل یک ردیف عقب تر نشسته بود وبه ایشان گفت ایا شما کمی نان دارید- ایشان گفت بله من تعجب کردم زیرا من داخل ساک را بارها دیده بودم درب ساک را باز کرد یک دستمال بود ودستمال داخل ساک باز کرد به انداره چمد لقمه نان بر بریبود داخل ساک نانرا تکانداد ودست کشید ودادبه خانم-خانم فرمودند شما خیلی با تجربه هستید ایشان گفت بله من مسافرت زیاد میکنم وبعضی موقع ماشینها خراب میشوند ومن برای ر فع ورجوع مقداری نان همراهم است- ماشین ایستاد وگفت یک تعمیر چند دقیقه ای داریم کسی پیاده نشود وایشان پیاده شد .کنار در ایستاده بود-من هم پیاده شدم ایشان تاکنار لاستیک عقب بردم وگفتمجناب من یک مسله دارم لطفا من را راهنمائی کنید ومسئله را گفتم- ایشان فرمودند شما مشالله جوان فهیمی هستید احتاج به نصیحت من نداری-من اصرار کردم وچند جمله گفت درهمین موقع راننده گفت سوارشوید وایشان گفت شما سوار شوید من بعد میایم ومن سوار شدم یک پیرمردی پشت سر من بود از انهائی که شغل بازاری دارند گفت شما چه چیزی از ایشان به اصرار پرسیدی- من گفتم به ایشان گفتم من ممکن است به سفر دور.ونزدیک بروم واحتمال دارد حتی یک سفرکوتاه به یک کشور همسایه بروم- لطفا منرا راهنمائی کنید چند جمله ایشان گفتند- ایشان گفت خیلی تجربه داردما هرکار کردهایم که راحت بخوابیم نشد ومداوم دلهره وایشان یک موردنق نزد حواس من به ایشان بود هرجا پیاده شد کارش روی نظم بود وبه همه کارش رسید برخلاف ما که وقت تلف میکنیم وبه بعضی کارها هم نمیرسیم وحالا که بالا امد من از ایشان درباره تجربه سفر سئوال میکنم وسئوال کرد وایشان پاسخ داد وبعد گفت من اینجا خیلی اذیت میشوم چکار کنم ایشان فرمودند صندلی اخری خراب است وبه دراز کش است وپنچره باز است چناچه صدای موتور شمارا کلافه نمیکند بهترین جا است وایشان انجا وخوابید ومن به تهران رفتم وبا خانمی کار داشتم- ایشان شروع کردسرمن راشیره مالیدن ومن به روی خودم نمیاوردم وبحث منطقی میکردم- تا اینکه خانم خواست برود درحال حرکت بود من به ایشان گفتم من فکر شما خواندم برگشت .گفت – فکرمن چه بود- من گفتم – مات زد وامد کنار میز یکصندل بیرون کشید وگفت من که به شما چیزی نگفتم شما از کجا فکرمنرا خواندید گفتمبرعکس شما خودتان به من حالی کردید انکار کرد ومن گفتم در مقاتیح جنان بخوانید اورادی هست که هرکس بخواند طرف سرانجام نیت خوداشرا اشکار میکند