بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است—رژِیم پهلوی- ان زمان دوگزینه بیشتر نداشت برای حل مسائل ایران- یا شرق ویا غزب ایران- درعمل نشان داده شده که برای مرحوم دکترمصدق هم این چنین بود مقابله با انگلستان کاری اسان نبود- حال انزمان بهترین گذینه غرب بود چون به روسها نمیشد به انها اعتماد کرد—لذا باید چپاول انها را تاحدی قبول کرد- زمانی که یهودیان مداوم از جالوت ضربه میخوردند وزمین ازدست میدادند وباج میگرفت ولی چون ثروتمندان کمتر ضربه میخوردندو اهل عیش ونوش بودند وباهم درستیز بودند واهل جنگ نبودند لذا کاری از پیش نمی بردند ه نزد پیامر زمان رفتند .ایشان دلیل اش رابیان کردند- قول داندند لشگری امده انانشد وریاست ان پیامبر معزز رحمت الله علیه حضرت طالوت چوپانی چوپان زاده را انتخاب کرد واین امر نشان میدهد که- انتخاب رهبر چدر سخت است- بازی دراوردند خواستندقبول نکنند قران بارها میفرماید که یهودنمیخواستند بدستورعمل کنند ولی مجبور شدن چون خودشان خواسته بودند- جالب انکه یهودیان یک فیلم ساختند از حضرت داوود وحضرت سلیمان علیهما سلام الله حضرت ادوود قابل احترام ودست داشتنی است وبرعکس حضرت سلیمان کهمه مهتقد هستندبدرد نمیخورد وباجن کارهای خودرا پیش میبرد وحتی حضرت سلیمان علیه السلام مدتی ضد خدا است وبی خدا- وبسیاری از مردم ایشان شایسته نوبت نمیدانند- وچالوت سیاه پوست است وتمام ارتش ان سیاه پوستان هستند درفلسطین تعدادی زیادی گویا سیاه پوست بوده است باکمال بیشرمی – انرابیان میکنند- وتاریخ تحریف کردندکه حضرت داوود علیه السلام به جای سنگ که سه سنگ بصدا درامد که ماراباخودببر زیرا ایرودینمایک بودندمانندهواپیما بادکمتر اصطکاک میکند وتوان عجیب دست وبازوی حضرت داوود که دراینجا نشان داده نمیشود سنگاها زره ضخمیم را میشکنند ومغز جالوت را متلاشی میکنند ومابقه که جلوتربودند یازره نداشتندویا زره ضخیمی نداشتند پا بفرار گذاشتند دراین فیلم با تیری وکمان به چشم جالوت زدند وعد های زیادبعلت انکه از رودخانه موسیقی سرگرم کننده می ایمد وابی چون مزه راشراب داشت وقبل پیامبر رحمت الله علیه گفته بودکه ننویشید مگر یک جرعه بسیاری زمین گیر شدند وحاضر نشدند دست بردارند تا مردند- رژیم پهلوی میبایست تاحتی امیتاز بدهد- ولی خودش اش اسلامی رفتار کند نهانکه بگوید ومن وسیله شدم برای دیگران من هم بایدبردارم- وحدی هم نداشته باشد که حال ثروت دارد از همه طریق چه حلال وچهحرام مثلاموادمخدره وغیره بکاربی اندازم وچپاول کنم وغرب راه چاره ای هم نداشت وبعدخواست دکتر امینی را جای گزین کند بعنوان نخست وزیر ارتش ودیگران قبول نکردند وشاه هم قولهائی داد که شاه واشرف خانم بعد زیراش زدند وهم چیز برای مردم مشخص شد- انزمان دردبیرستان عشایری که نام اش دبیرستان دکتر بهشتی بود منافقین وکومنیست جولان میدادند واز المان شرقی دکترهای ایرانی امدهبودند که کمونیست ها را هدایت کنندح- یکی از بچه های کمونیست به م گفت شما تغیرعقیده بدهید مردم ایران بسیارباهوش ودرک عالی دارند عجیب دارند به ما کمکمیکنندوکارتمام است وغرب هم این رافهمیده است- من گفتم صلاح شما نیست که خداوندمنان راتحریک کنید اینقوم صالحه وقوم لوط اگر کاری به موحدین نداشتند- خداوندمنان هم کاری-به انهانداشت- ازبس که گفتندعذاب بیاور بسیاری مشکوک شدند وسرانجام خداوندعذاب اورد قوم صالحه حضرت صالحه علیه السلام فرمودندای قوم توبه کنید وخداوندمنان این شتر دوباره زنده میکند انهاخندیدند وگفتندوترسیده است دروغی میگوید وبرو عذاب بیار- عذاب امد از گروه منافقین سه تابازگشتند ولی بدستور سپاه درگروه بودند از عراق براینها دستور می امیدند که فلان شب بالی بام ها نورافکن بگذارید وچراغها را روشن کنید که هواپییما میاید والبته چراغ ها خاموش بود وسپاه مقداری چراغ قوه بسیارکوچک به انها داده بود ومن رفتک توی خیابان مدرسه را میرفتند وچراغ قوه را به اسمان میدانداختند- یکی از این سه نفر برای انکه بروستا برود یک جعبه شیرنی بزرگ میخرد ویک پیراهن برای خواهر چهارساله به ترمینال میرود متوجه میشود پولاش برای بلیط کم است-بفکر می افتد که شیرینی را بفروشد یک اقائی میاید وپولی در دست ومیگوید این پولرا بگیر ایشان میگوید کن گدا نیستم پول تهیه میشود- ان مرد باخشم میگوید که جا میخورد وپول را میگیرد- درست بهاندازه پول ماشین بوده است- یکی دیگر به روستا میرود در روستا طوفان بوده است وبارندگی شدید همین که پای ایشان بروستا میرسد همه چیز تمام میشود- نفر سوم به روستا میرود انزمان خان گاهی کاهی به چادر ها وبه روستا ها میرفته است- تقزیبا ای خوش واب وهوائی داشته است وچمن زاری داشته است- وبالای تپه چادر زده وایشان را می طلبد- به ایشان میگوید من تحقیق کردم شما فردی درس خوان وباخلاق هستید ومن میخواهم شمارا دامادمن باشید- ایشان میگوید من زیاددرس خوان نیستم معدل متوسط ای دارم وخلاق من را از کجا فهمدید- درضمن دختر شما که معلم است لباس چین میپوشد وبی حجاب است وموی خودار طلاوی کرده است کثل دختران شهر اب عشوه ناز صحبت میکند وزنگ تفریح یک رادیو دارد کهبرای بچه های اوازه خانم ها میگذارد که بعد پدراش دستور میدهد-که لباس سنتی بپوشد درهمین اثنا چوب وعمود چادردرمیرود وایشان بر میگیرد وزمانی که میخواسته سوار ماشین شود –خان می اید سیصدتومان به ایشان میدهد- مقداری گردو کره وپنیر وغیره ومیگوید ما ه ای پنچاهتومان بریا شمامیفرستم-ادامه دارد