بسم الله الرحمن الرحیم-چند خاطره یک نتجه- بخش چهارم- روزی یکی از بچه های کوچه پیش من امد که از خانواده بسیار مذهبی سطح بسیار بالا بودند- ایشان جوانی بود که از بچه گی علاقه عجیبی به برق ومیکانیک ماشیم داشت برق چی محل بود ودر زمانی که درسطح راهنمائی تحصیل می کرد بالای تیر برق میرفت سیم وصل میکرد ودر عروسی ها یا عزاداری ها درخانه ها برق کشی میکرد ودر خانه اش کارگاه داشت ایشان روی علاقه به هنرستان رفته بود روزی پیش من امد وگفت در منطقه های جنوب بعضی کوچه ها یک کارهائی انجام میدهند مثلا سر راهی میزنند وکوچه ما هیچ کاری نمیکند وان زمان شما ل ارام بود ویک طرح به گو که عمل کنیم من پیشنهاد یک طرح برای مشروب فروشی کردم که ایشان روی ان کار کند ایشان درهنرستان بودن انکه هنرستان متوجه شود دوتا سه راهی بزرگ ساخت با تکنیکی شعله بزرگی میزد که کارتون را مشتعل میکرد ایشان ارام ارام کارتون ها راجمع میکند زیر پل لبه غربی جمع میکند واین دو سه راهی درجعبه ای میگذارد وروی ان تخته های کوچک وروی ان را باخاک اره میپوشاند واین را درجوب میگذارد واگاهی کناران مینشسته است وبه سبزی کاری توجه میکرده است ارام زمانی کسی متوجه شود با لگد انرا بسمت پل هل میداده است واطلاعات شهربانی فقط یک اطلاعت داشت که یکنفر ایشان رادرحالیکه به جعبه نگاه میکند داده بودند تا جعبه را به زیر پل میبرد ودراین مدت رفتگران ابدا دست به ان نزده بودند گربه روی ان دوتا بچه گذاشته بود وایشان بازی با گربه ها انرا کمی جلوتر میبرد وانها راجک میکرد تاانکه تصور میکنم شب جمعه که هوا ابری بود وتاریک شده بود ومشروب فروشی غلغل بود وصاحب سبزی کاری هم رفته بود برق میرود وایشان میدانسته است چه زمانی برق میاید درست چند لحظه قبل ازنکه برق بیاید بچه گربه هارا دریک کیسه میکند ود رکنار سبزی فروشی رها میکند وچاشنی را اتش میکند وجعبه را به کارتون ها میجسباند وکنار مزرعه سبزی سر خیابان میایستد که یکدفعه با امدن برق سه راهی منغجر میشوند وکارتونها مشتعل میشوند ایشان میگفت دیدنی بود درست مانند روز محشر عدهای بیرون امدند وشروع به فرار کردند وماشی خودشان را رها کرده بودند وعداهای بیرون امدند ویادشان رفته بود که کیف وسویچ ماشین را درمشروب فروشی گذاشتند با یک کلید دیگر میخواستند در ماشین را باز کنند وچون باز نمیشود فرار میکنند ودر پشت دیواری کمین میکنند وبعد متوجه میشود که کیف وسویچ را جا گذاشتهاند بر میگردند ودرداخل کرکره پائی ن کشیده بودن وبه زحت به انها حالی کردند که کیف وسویچ گرفتند ونزدیک بود تصادف کنند صاحب مشروب فروشی با پلیس تماس میگیرد وجریان را میگوید انها میگویند پل روی هوا است گفته بود نه نیست گفته بودند سه راهی بوده است درب را باز نکن تا مابه شما بگویم کی باز کنی ویک گروه عظیمی که اکثر انها لباس شخصی بودند میایند بقول ایشان برای فتح قسطنطنیه- اول میروند سراغ کپر سبزی فروشی یخچال بیرون میاورند وریز ریز میکنند بعد اجاق گاز راهمین طور کپسول گاز راهمینطور هرچه داشته است از رادیو غیره وحتی لوله های دستی فروغون میبرنند وسپس تمام گل دانها را میشکنند وتمام مزرعهرا دستگاه مین میزنند وگاهی مانند شخم زدن انجا را شکاف میدهند وسپس وجب وبه وجب در سمت چب خیابان دستگاه میزنند وبعد وارد اپارتمانهای ربروی مغازه میشوند ودر هر سوئیت که روبروی خیابان بود بعد از باز رسی یک فرد را باتفنگ ودوربین میگذارنند که اپارتمانهای ربروی راکنترول کنند وباسیستم خاصی جلو میرونند وبا سیستم خاصی بر بالای بام مشروب فروشی میرونند وسپس به صاحب مشروب فروشی میگویند درب را باز کن و وارد مشروب فروشی میشوند در سیستم ساواک وارتش وپلیس هرکس که اطلاعاتی میداد اولین مظنون خوداش بود وبیست روز روی ان کار بچه های دانشگاه از این روش زیاد استفاده میکردند به طریق خاصی تمام افراد تمام خصوصیات انها را یاداشت میکنند وسپس بهانها میکویند تا اطلاع ثانوی بیاد بسیته باشیسد که بعد از انقلاب باز شد وتغیر شغل داد وشایع شده بود نصف وام ایشان را به ایشان بخشیده بودند- ادامه دارد