بسم الله الرحمن الرحیم-زمان برای ما به کندی قدم میزد-جهانی پرازاحساس .اشک واه به روح ما گسیل میکرد- از تنهائی خویش درامده بودیم روح تا سمت چین سفر میکرد—یک عشق ناشناخته بوجود می امد- امروز اشنائی های جدید رخ مینمود-حسی قوی همرهاه غمی واندوه واشک .اه درحیرتی در اور که طاقت سختی میطلبید- دیدگانی که کنترول عقل را ازدستاش میربائید—خودرا در مرز باختن وافسرده شدن میدید- شمادراتش وماهم درسوختن بودیم- اشنائی که خیلی زود رخت میبست- -چه زود شروع شد وچه زود رفتید اما خاطره خودرا درخورشید روح حک کردید—چنینی پر جوش وخروش .وهیچان رفتید وچه نرم واسان عروج کردید-چنین حوادت احمقانه دراین جهان بر ای روح های نااشنا چه درهم کوبنده است- زمانی که به بلوغ رسیدن وخودشناختن وخودباوری است—میگفتیم سرنوشت رام است ودردست ما است- ولیسرنوشت فرمانروی ما است-امادرتاریکی روشنائی است- شیران دیروز اسطورهای امروز هستند- این دحسابوکتابی است که از ازل درکتابی نقش بسته است-هروزه جمعی از ما ازکنار ما میرونند-ضرب اهنگ مار کم میکنند بایدنفسهای عمیق کشید-کسی از حساب وکتاب جهان سردرنمیاورد- به هوش باشیم روزی سرنوشت هم با ماچنین کند