بسم الله الرحمن الرحیم-چند خاطره یک نتجه-روزی یک از اشنایان فامیلی من رادید وفرمود این پسر منرا کمی نصیحت کن خانواده بسیار کشترده وقدیمی وبسیار محترم ودائی هابچهای ایشان بسیار سر شناس وبسیار متمول وپولدار ایشانفرمودند توی خیابان درحالیکه مست است عبور میکند خانواده ایشان متوسط روبه ضعیف بود واین اقا پسر زن گرفته بود وسر کار نمیرفت که کسرشان دائی های محترم خواهد شد بعد ازمحاجه زیاد با ایشان یک ماشین پیکان برای ایشان خریده بودند که راننده تاکسی شود ایشان بسیار زیبا رو وتیو یک خانواده ادیب وشاعربود وسطح معلومات ادبی وحتی سیاسی خوبی داشت وبه منگفتند همیشه بوی چیب کت بغل مشروب است که توی خیابان هروقت خواست سر میکشد وبه ایشان حداقل مشروب رادرجای مخفی بخور من ایاشن نزدیم فلکه ستاد(امام حسین علیهالسلام واله والسلم امروزه) دیم که تلو تلو پیش میرود ومن را هم بخوبی میشناخت ومن چون ادم ناشی بودم کهبیاد مدتها احوال پرسی میکردم بعد وارد جریان میشدم وچون کارهم داشتم سریعا مسئله را گفتم واضافه کردم اجازه بدهید من چیب بغل شماراببینم ایشان نشان داد ویم ویسکسی بغلی بود وبعد روکرد به من وگفت ادب اقتضا میکند که من از شما دراین باره سئوال کنم وشما هم همنطور من مات ومبهوت بودم که این ادای مستی دراورده بود وبسیار جدی ومستحکم است شایعه شد که دارد ساواکی میشود نمیتوانستم مسئلهرا هضم کنم درگوش من گفت من ادای مست رادرمیاورم من الا به همین علت دفتردار اداره تاکسی رانی هستم وبه زودی رئیس اداره تاکسیرانی میشوم شرط اش همین است وشماهم یک همچین شیشه پر از اب کند بگذار توی چیب ات هرکس این چه کاری به او بگو مقداری بچش ببین در دانشگاه به کجا میرسی؟ وایشان رئس تاکسی رانی شد وادم حسابی شد وبهد ازمدت کوتاهی از کار برکناراش کردند- دومی یک دانشجو در دانشگاه بود که قبل ورزشگار وفوتبالیست معروف بعد که پساز ترک هروئین باز منتحب فوتبال دانجشوئی ایران درمسابقات دانشجوی جهانی درمسکو شرکت کرد درتمام دانشگاه بیان میکردند هرکس مواد کم داردبه نزد ایشان برود وهمیشه ده بسته حاضر دارد وبچه ها مداوم از رئیس دانشگاه میخواستند که ایشان را اخراج کند وگوش کسی بدهکار نبود تیم خوابگاهی یکی از شگرد این بود شایع میکردند فلان کتاب صفحه فلانرا مطالعه کنید این بسیار محرمانه بود شایع بود یک پسر یک جناب سرهنگی بلافاصله گزارش به ساواک میداد ساواک میامد ان کتب را جمع میکرد ومیبرد وگاهی یک وانت میاورد کتب مشابه میبرد وجای ان کتب ضد انرا میاورد رئیس کتابخانه اقای دال بود که اهل قلم بود ودوتابرادری مسئوئل کیهان فارس بودند وهردو اهل قلم بودند ورسای بخش ها فشار میاوردند که نگذارید کتاب ها برود وایشان باساواک وبه دانگشاه وبا دانشجو البته کمتر درگیری داشت واعصاب خورد شوده بود وچند بار ازمن پرسید کی دارد رهبری میکند وخواست دانشگاهرا ترک کند بچه ها گفتند به پاس زحمات ایشان یک بورس برای فوث لیسانس کتابداری به امریکا به ایشان بدهید همه موافقت کردند تصور میکنم ساواک مخالفت کردوایان منزلاش را فروخت به امریکا رفت زمانی که فوق لیسانس از یک دانشگاه معتبر به ایران امد وگفت اعصاب راحت شد ودیگر به ایران بر نمیگردم ودکتری گرفته است ودرهمان دانشگاه استاد است من زمانی داشتم مطالعه میکردم خسته شدم شروع کردم مجلات راخواندن یم مجله مذهبی نوشته بود براین سیاق که اگراهل مذهب باشید دستورات که میداد عمل کنید بعد بحث مفصلی که اگردختر جناب سرهنگ زیبا روی پول دار دکتر وفلان وفلان گیرتان میاید وانواع واقسام را شرح داده بود یکیاز سردسته ان گروه که پزشکی میخواند ومسئل مصاحبه باسرشناسان ایران درتهان بود که مثلا میدانست که نفت دودلار ارزان ایران میفروشد وببینیم که صدایاش درماید ورمز این خبر": نور": ششماه بعد اعلام شد من به ایشان گفتم به نظرمن این مجله سوژه خوبی است اینراهم یک تست بکنید بلافصله یک برجشب به این مجلعه زدن وشماره به ان دادند وانرادرداخل کتابهای تاریخی معاصر جا سازی کردند مدتی نگذشت یک مردچاق سفید روی داش مسلک که کت راروی شانه می انداخت با حالت غضب بالاا وپائین کتابخانه میرفت وروی دست بچه کتابهارا نگاه میکرد مجله پیدا کرد جناب اقای دال مخالف بود که انرا محو کند وگفته انرا کنار دست خود میگذارد وهرکسی خواست میدهد وبجه یک جلد پیدا کردند وباز ایشان انرا پیدا کرد وباز یک جلد دیگر پیدا کردند من نشسته بودم نزدیک همان جا که بچه ها جا سازی کرده بودند ویک دختر خانم که رشته میکانیک میخواند بدنبال ان بود اوهم کشیک میزد ومچ اورا گرفت وکجله ازدستاش بیرون اورد وبا صدای بلند لعنت خداوند بر پدر .مادر کسی که این مجله جابجا میکند بعد ور کرد به دختر خانم وگفت رشته شما چیست گفت میکا نیک است وایشان بلند گفت چه ربطی رشته شما به این مجله دارد- ادامه دارد