بسم الله الرحیم-
با الهام از شعر عبود الجبیری-
بیعت، دوباره من را میخکوب می کند-
آن رابه اوج می رساند-
آن عکس روی دیوار-
هرگاه انگشت من درهوا روی عکس انواع را لمس می کند-
او در چاپ هم بسیار زنده است-
می خواستم با چاقویی خون را از روی چهره اش بتراشم-
.آن تیکه پارچه های خونی که از پیراهنش درحال جدا شدن است
-عطری که به خود زده است-
دیوار را معطر کرده است-
..در اطرافش، آن-
آن بلورهای کهکشانی که افتاده اند –مست هستند
من از آن خون های آغشته به آهن-
شربتی می نوشم که مستم می کند-
همه را خندان می بینم
انگشتان من کنار لبانش است زمانی که حضرت علی اصغر را می بوسد
درهمان لحظه به فکر فرو می روم و سرم پائین می آید
آیا عکس را بردارم-؟
من چیز زیادی یاد نمی گیرم از این عکس-
سالها است که نگاه می کنم-
انگشتان من مجروح شدند-
به قدری هنرمند است که گویا نمی شود از ایشان چیزی یاد گرفت-
من از این خون شفا می یابم-
اما قدرت برداشتن عکس را ندارم-
این عکس همیشه بر دیوار خواهد بود