بسم اللهالرحمن الرحیم- -نقدی بردوست عزیزجناب اقای شاهسوندی-تصور میکنم روز جمعه ای بود- بخش –سوم وپایانی-جناب دخنر بفکر میافتد که یک بمب انحرافی زیر پل نمازیکه چند قدمی سازمان شیرپاستوریزه استمنفجر کند به شرط انکه کشتاری ازمردم بگیرد تا افراد سازمان برای کمک افرد بروند وایشان موفق شود به داخل برود وبمب در توالت کار بگذارد- طرح به اینصورت بوده است که روز اول بمب را کار بگذارد ومدتی مراقبت ونظارت کند که مامورین پی بردهاند ویانه وسپس یک میز ببرد وروی ان سماورهای وبساط چای وکیک ومیوه تهیه کند ومقداری تابلوی نقاشی وپوستر که به احتکال زید میخواسته است کارخوداش قلمداد کند انجا را بدل به یک نمایشگاه کند ودر زیر پل تعدادی معتاد بودند که اقایان تز شان این بود که غرب وشرق اگر به ایران بیایند کاری به انهاندارند حتی بساط انهارا فراهم میکنند؟ وتعدادی هم کارگران زیر پل کار میکردند وتعدادی از عابرین دعوت کنند مقدار کیک وشیرنی ومیوه اول اش کم است تا بهانه پیدا کنند که فردیرا مسئول ان محل کنند وکه ایشان انجا را اداره کند وتوضیح دهد که بروند کیک ومیوه وشیرینی بیشتری را تهیه کنند وهمان بمب دوم را توی ساکی بگذارنند وطوری بمب اول تنظیم کرده باشند که به نزدیکی سازمان شیر که رسیدند ان منفجر شود وبع ایشان یک کیسه خون انسان داشته است که انرا روی خوداش ولباس اش بریزد وبه درب سازمان رود وداخل شود ودر توالت بمی را جاسازی کند وپلیس به رانندگان تاکسی تعلیمات داده بود که این افراداول جلو میشینند و ودونفر هستند وبسته مشکوکی دارند وکم حرف هستند اگر مشکوک شدید درخواست کنید که بسته را باز کنند وچناچه باز مشکوک شدید قفل را بزنید انها را سریعا به مرکز پلیس بیاورید- دختر خانم وبا برداراش ویک بسته بمب را توی ساک میگذارد وبه برادارش مگوید این بسته خالی است برای ازمایش است درحالی که بمب بوده است خدا رحم کرد که این کار نکرد وگرنه بخوبی متوجه میشد که رانندگان هوشیار هستند راننده متوجه میشود این خواهر وبرادر صحبت نمیکنند وخیلی جدی هستند میپرسد در ساک چیست؟ پسر جواب میدهد یک ساعتاست وخواهراش میگوید کادواست برای عمه مان راننده میپرسد که منزل عمه شما کجا است جواب میدهند درفلکه نمازی راننده میکوید که انجا خانه ای وجود ندارد دخترخانم میگوید یک صدمتری بعد ازمیدان دانشجو که چند قدمی این میدان است ویکی ازکوچه اطراف ان عمه تازه به اینجا امده است باید مدتی بگردیم تا پیدا کنیم- میدان نمازی ومیدان دانشجو بقول شیراز یها میدان حوادث است راننده میگوید وجدان من اجازه نمیدهد من تا دم خانه عمه تان -شمارا میبرم حالا جعبه باز کن من ساعت را ببینم پسر میرود که بسته رادراش باز کند دختر محکم میزند روی برادرش که من بسختی انرا کادو پیچ کردم راننده متوجه میشود پسر خیلی بعجب کرد ودختر چادر را روسرش کشید وبه بیرون نگاه میکند بافاصله قفل ماشین را میزند ومیگوید من بنزین ندارم وبعد از زدن بنزین شما را شخصا به منزل عمه تان میرسانم وانها به مرکز پلیس شیراز میبرد- پایان