بسم اللهالرحمن الرحیم- -نقدی بردوست عزیزجناب اقای شاهسوندی-تصور میکنم روز جمعه ای بود که یک مهم عزیزی از فامیل پیش ما امد که علاقه زیادی به خامه داشت من صبح زود برای بدست اوردن خامه بیرون امدم همه جا بسته بود به چهارراه هجرت رسیدم سمت چپ به سمت دروازه اصفهان یک مغازه بسیار کوچگی بقول ابادانی ها قماری نزدیک یک گاراژ بسیار بزرگ بود کهدرانجا کارهای فنی ماشین هم انجام میشد مغازه باز بود ویک نفرهم دم در حال خرید مفصل بود- مندیدم یکنفر فرد ی که وارد سن شدهاست .گلاه سیاهی هم بر سر دارد وحالت داش مانندی همدارد متاسفانه پس ازانقلاب فرزندان بعضی ازانان هم موارد مسائل مواد مخدر شدند بطوریکه کسی به انها زن نمیداد برای دزدی وکسب مدرک بسیج درجبهه وکسب ابرو وارد جنگ شدند که بالا فاصله انان از جبهه انها را اخراج میکردند ولی بعد درجبهه تعدادازانان توبه کردند وکارهای کارستان انجام دادند وبعضی به منافقین پیوستند وجنایات زیادی کردند رنگ اش بشدت پریده است مداوم کمراش راگرفتهاست وتا میخواهد بلند شود بشدت وای وای میکند وهمه میگفتند بنشین من دراین مواقع علوم پزشکی ام گل میکند گفتم نارحتیاش چی هست ماانواع قرصهای داریم میروم میاورم جوانی بود که معلوم شاگردفنی ماشین است به من گفت مهم نیست حالش خوب میشود من تصور کردم که معتاداست به ایشان من قرص دیازپایم دارم ارام سرش درگوش من کرد .گفت امروز دختر درسن راهنمائی برادردرش را اعدام کردند من زمانی درجبهه جناب داش میامد که اجازه بگیرد پسرش را به استانه شاه ملکوت امام رضا ببرد من مدتها بهاوخیره میشدم واشک درچشماناش جمع میشد ومیگفت بهخدا قسم خون به جگر ما کردهاست اجازهاش را بدهید یکی ازاینها یک بچه زرنگ فوق تصور بود درتمام کارهای فنی بی نظیر بود واز لحاظ نیروی ر بدنی اعجوبها بود تمام ماشین سنگین وموتور برق وهرکاری بخوبی از عهده برمیامد وشجاعت بی نظیر داشت درحمله به میگویند بعد از انجام کارها بروسرقله کوه وهدایت اتش را بعهده بگیر همه دیده بودند که وراد معرکه شد به سمت قله رفت ولی جواب از ایشان نمیامده است به نظر حقیر بیسیم را بچه ها در قهوه خانه دهلران گذشته یکی از رهبران جبهه انجا میرود متوجه میشود ایشان انجا است از ایشان تقاضا میکند که به جبهه برگرد بر میگردد انز مان اگر کسی یک ملیون هم میخواست به یک راننده بده که سریع ایشان مثلا به شیرا برساند وجود نداشت فردا به چه هرچه دنبال ایشان میگشتند ایشان پیدا نمی کنند دربین شهدا ومجروحین نبودهاست چون انزمان منافقین زنگ زمیزنند به خانه افراد که پسرش تیر به نزدیک فلب خوردهاست ودر بیمارستان بغداد بستری است نارحت نباشید ما درحال رسیدگی به وضع ایشان هستیم تلفن میزند به منزل ایشان یا فامیل که ایشان همین جاهاهست وگول نخورید فامیل ایشان فرمودند فلانی درمنزلاست بعد معلومشد سورا یک ماشین شخصی میشود ومیگیوید من پول ندارم ولی اگر منرا به شیراز برسانید 50 گرم تریاک میدهم وایشان گفته است باز هم داری گفته بله دوکیلوبه ایشان فروخته است – جناب حالش خوب شد وفرمود بچه درسن راهنمائی طبق قانون سازمان ملل نباید اعدام شود؟ -بچهای مارا نکشند تا کشته نشوند- جناب جوان فنی فرمودن من روزی دیدم اوسا رفت به سمت اطاق اشغال دانی وچیزی را پنهان کرد این چه بود که شما پنهان کردی ایشان فرمودند یک پول گردن کلفت است که باید به کسی بدهم ومیترسم درخانه باشد دزد بزند گویا بمب بوده است من باز گشتم از بچه جویای مطلب شدم- برادر بزرگ ایشان که سرباز بوده است واعزام به کردستان میشود به منافقین میپیودند ودر کردستان بخشی که انها تصرف کرده بودن با سپاه میجنگیده است تلفن میزند به خانه که برادکوچک اش به انها بپیودند ایشان قبول نمیکند وبه خواهراش میگوید ایشان قبول میکند به تنهائی به سنندج میرود وتوسط برادراش به منافقین مییپودند-مدتها با سپاه میجنگیده است ومداوم دردهات کردستان بر علیه اسلام ایران تبلیغ سو میکردهاست که منجمله در شیراز دختران باقیمت بالا به اعراب میقروشند ومیخواستند همین بلا سر ایشان بیاورند که ایشان فرار کردهاست-ادامه دارد