بسم الله الرحمن الرحیم- استاد معزز بقول علما استاد واصل جناب حضرت استاد داوری عزیز در کتاب فلسفه در بحران -درمقدمه-رب الناس وملک الناس واله الناس خود-که بقول عالمی میخ اهنین نرود درسنگ-پس از بحث کشاف لوح محفوظی شرح حال خویش را باچند بیت از جناب حافظ جگر سوخته وقلب گداخته بیان کردند حق این بود که این ابیات را باهمان فصاحت وبلاغت ومحتوای سحر انگیز تفسیر میکردند-که ابیات این است قدر مجموعه گل مرغ چمن داند وبس- جناب حافظ رحمت الله علیه مجموعه گل اورده است منظور کل گلها است ویا گل ازدانه تا گل راباید شناخت-علامه باید شد- اشکال درهمین جا است—نه هرکو(کس)ورقی خواند معانی دانست- عرض کردم که جهان بر دل کار افتاده- جناب حافظ درحال سمیناردادن است برای دلهای کارافتاده- کسای که از علامه شدن گذشتن ایت دیدند-درکی دیدن درهمین یار جسمانی چه دیدن یک فرام از شمای بهشتی وحور العینی-غش وضعفی وسجده رفتنی نیست-عادی است ولو این فرد به بهشت میرفت همانرا میدید رمز وراز دارد-بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست- بر میگرد حافظ به جنابان عوام-چه میفهمند- ان شد که اکنون که زابنای عوام اندیشم محتسب نیز دراین عیش نهانی دانست-همه حتی محتسب نادان هم همین موضوع رابیان میکنند—ایکه از دفتر عقل ایت عش اموزی اینها از طریق عقل این مطالب رابیان میکنند-ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست!!-می بیاور که ننازد بگل باغ جهان- معرفتی بیاور که حیرت میاورد ولی معرفت این جهانی نباشد- هرکه غارتگری بادخزانی دانست