بسم الله الرحمن الرحیم- - - نقدی بردوست عزیزجناب اقای شاهسوندی- بخش هشتم- عشق اول اسان نمود بعدافتاد مشکلها- اقایان کم کم متوجه شدند که افرادی که به مقر میاید مورد تعقیب وشناسی هستند وفکر میکردن ازداخل خانه ای مجاورکشیکزده میشوند وحتی احساس خطر حملات نظامی داشتند- وبسیاری ازانکه به مقر بروند وحشت داشتند لذا یک طرح ورود به خانه وعامل سازی دردرون انها را طرح داده بودند کوچه قبلا متعلق به یهودیان کلاس بالا بوداینها دارای ثروت زیادی درغرب وایران بودند وافرادی زیادی که میخواستند به غرب روند ازاینها کمک میخواستند وافرادی از بچه مسلمانها با اینها کار میکردند تحت تاثیر اینهابودند بیشتر از لحاض روشنفکری وتا حدودی لا ابالی ومشروب خواری البته بعضی ها اینطورفکر میکردند لذا زمانی که بعضی ازانها خانه هایشان میفروختند خانوادهای مسلمان کلاس بالا میخریدند از معتدل تا بسیار متعصب ولی زندگانی بسیار ارامی با هم داشتند منافقین طرح میزیند که اول با معتدل ها شروع بکار کنند وبا ارسال دختران به خانواده مسلمان های دختر تاحدودی موفق میشوند که دختران انها فقط برای کلاسهای مثل نقاشی ومانند ان وجمع اوری اعانات به مقر بکشاند ولی زود خانوادها متوجه میشوند وخانهارا میفروشند وبه افراد متعصب تر میدهند درموردخانواده یهویدان پرخانواده سرسخت باانها مواجهه میشود اجازه ورود حتی به خانه را نمیدهد ومداوم انها را تهدید به احضار پلیس میکند تا انکه یکی از دختران یهوید از پدراش اجازه میکرد که انها را به منزل راه دهند وانها متوجه میشوند بسیار در دین خودشان سرسخت هستند واین باعث میشود که فکر کنند حتما دردین چیزی وجود دارد که انها اینقدر سرسخت هستند از منافقین جدا میشوند وبه دامن اسلام بر میگردند خانوادههای مسلمانان متعصب هم مانند یهودیان عمل میکردندوچون انها راه داده بودند یکی از دختران یک خانواده مسلمان از پدرش میخواهد که انها راه بدهند ودرانجا میگویند اگر شما پدرمارا شکست دادهاید ماهم منافق میشویم ودراین مجادله شکست میخورند وبه دامن اسلام بر میگردند-شگرد جاسوسی امریکائی بسیار پیچیده است حتی جناب اقای شاهسوندی هم متوجه نشده است کاری به مداربندی ندارد ان یک امر به ظاهر فومورلی است روزی در ز مان جنگ ظاهری ایران باعراق بعلتی ساعت نه اجازه گرفتم به واحد مرکز زرهی بیایم با تاکسی میامدم دیدن سه تا ازبچه های لیسانس وظیفه که بسیار خوش تیپ وهمه مهندس بودند وقیافه های کلاس بالا داشتند خندان با یک درجه داری بسیار زرنگ که دورهای کماندوئی گرفته بود ورزشکار بود وصحبت وحرکات جالب داشت حتم دوره رکن دوم را گذارنده بود درحالی یک داستان صحبت میکرد با اب تاب ولبخند به لب انها بود درحال قدم زدن به سمت پائین هستند من تعجب کردم وفهمیدم جریانی باید باشد به این سادگی نیست وارد اطاق کار م شدم فرمانده امد همیشه فوری دستور کار روزانه بدهد گارد گرفت ورفت روی تیپ با کنکاوی عجیبی که چشمانش مثل موش شده بود گفت چهارتا دیدی من رفتم روی طرح گفتم میخواستند سیگاربخرنند خیلی جا خورد هیچ ان سرم را پائین انداختم ونشستم ا نتظاری نداشت وبه اصطلاح قفل کردم میخواستم کشورا باز کنم وکارنیمه تمام گدشته روی میز بگذارم ولی نتوانستم وباکنجکاوی مصنوعی به اونگاه کردم قیافه ارامی گرفت ارتش مسخواهد تیپ های برجسته مثل ان مهندسین بیاورد میخواهداینها دور مرکز دور بزنند وباعث ترغیب شوند من برای انکه گول بخورد گفتم حالا بفکر این موضوع افتاده است ایشان باعث خیره شد درمن وگفت بچهای گذشته بچهای اغلب روستادی وجنوب شهر بودند که انها بدرد ارتش میخورنند ولی ارتش به تیپ بالا هم نیازدارد وکار را شروع کردیم کیک از بچهای زرنگ که دوست من بود وایشان هم دراین طرح بود ولی تکی عمل میکرد به من گفت وارد این طرح نشو وهیچگاههم تورا انتخاب نمیکنند ما میخواهیم عوامل جاسوس منافقثن وعراق را به دام بیاندازیم به اینه چند ساعت تعلیم دادبودند فقط اطراف مرکز تا شعححداگتر درعرص ی500متر که بدون انکه افرادبفهمند ببیند افارد باچه نگاهی به انها نگاه میکنند وانها جوابنگاه را چه طوری باید بدهند وچه تاکتیکی را باید پیاده کنند که فرد گمراه شود وبلافاصله ازمحل دور شوند وگزارش بنویسند وایشان میگفت سرهنگ ریس ستاد درحدود99 درصد حدسهایش درست ازاب درامد که مثلا اینخانم بچه مریض است باین سرعت کیرود وهرکدام که درجه مشکوکیت زیاداشت افسرر کن دوم که امریکا این دوره یادگرفته باد میشد راننده تاکسی وبه چند سئوال ونگاه حدس میزد- ادامه دارد