بسم اللهالرحمن الرحیم-نئو پوزتویسیم-بخش دو-اختلاف سیستم نئوپوزتویسیم- باسیستم هیوم- دراین است-درسیستم هیوم ذهنیت هیچ نقشی ندارد- فقط مشاهده حسی بیان ان مشاهد حسی موردی است-ولی درنئوپوزتویسم فراتر از مشاهده تجزیه وتحلیل اجزا واندازه گیری دقیق ان وحل منطقی مسائل متد-وروش که در علوم مدردرصورت سازی نقش دقیقی بازی میکند-در مدل شناخت پوزتویسیم- ازنماده وسمبل هائی برای پدیده هابکاربرده میشود که تفکر علمی رابوجود میاورد-بدنبال یک ذهنیتی برای تبین تبین ساختارکلی پدیده بر میاید که درارتباط بایافته های مادی تجربی پدیده است- که شناخت خصوصیات پدیده وعملکرد ان توسط ریاضی وفرمول شدن شناختبدست میاید-که سعی شده است-توسط صورتبندی های منطقی-بوسیله نمادها واندازه گیری دقیق بسیاراز خصوصیات پدیدهکه بوسیله متدشناسی تبین شود-ولی ذهنیت باید یک درک ایده الی از تجربیات خودرا بدست اورد- این تعریف خاص ایده الیبه یکنوع فلسفه زبانی نزدیک میشود- که یکنوع ریاضی احتمالاتی است که دریک زبان تخصصی علمی بیانگر حقایق پدیده است-درحقیقت نئو پوزتویسیم ترکیبی از یک زبان منطقی وتحلیلی تخصصی که تجربیات عینی راکه بسیارپیچیده هستنددر یک روح ذهنیتی قراردادی قابل شناخت عمومی میباشد-نکته حائز اهمیت ان است که نئوپوزتویسم-یادگیری فلسفه برای بیا ن حقایق تجزیه وتحلیل ازاد از قوانین فلسفی ومتافیزیکی برای بیانیک زبان تجزیه وتحلیل پدیده استکه یک تحول درفلسفه علم میباشد-حلقه وین میخواست کهپوزتویسم را ارتقا دهد وسعی شد که فلسفه تبدیل به مدلهای منطقی شود-واصول تائید پذیری باهرنوع درک ذهنیتی میبایست وام دارتائیدپذیری تجربی باشد- وتفسیرمنطقی وریاضی باید توسط زبان تخصص علمی باشد- وتمام فلسفه ها میبایستاز فیلترانالیز انتقادی عبور کرده باشد- این دیدگاه هااساس -درک وفهمعلمی – وتجربیات علمی وسامازندهیکه باهم به وحدت میرسد اساس نئوپوزتویسم است-کهدرسال 1930 بتکامل رسید-ولی هنوزبه موفقیت دلخواه رسیده بود وتعهد داده شدکه موانع رابراصلاحات بطرف نمایند وپوزتوئسم را ارتقا دهند-درعلوم انسانی بحران درشناخت پدیده هایان رو به افزایش گذاشت-واعتبارنئو پوزتویسم درغرب درفلسفه وایدولوژیروبه کاهش نهاد-دور ی مسائل حیاتی ومهم اجتماعی وایدولوژیاز تنه اصلی ان وتحلیل های غیرفلسفه ایدولوژی از انهاوهمچنین از بحث های خاص اکادمیکی ومطلق کردن منطق ومسائل زبانیباعث افت محبوبیت نئوپوزتیویسمشد-در همان زمانجریان فلسفه های ضدپوزتیویستیمانند اگزیتانسیالیسم وفلسفی انسان شناسی رشد قوی تر پیدا کرد- ودیگاه مارکسیستی فیلسوفان شوروی دراین امرنقش عمده وسهم قابل ملاحظه ای دربی ارزش کردن نئوپوزتویسم بعنوان یک فلسفه مدرنعلم راداشتند—درتحت این شرایط جریان اصلی تحول نئو پوزتویسم به سمت ازاد گذاشتن وضعیت ان وخود داری از وسعت دادن به ان وباریک کردن مسائل فلسفی ان است از سال 1950 مفهوم نئو پوزتویسم به سمت تحلیل فلسفه علمی رفت-ازسال 1960تا1970 فلسفه های جدیدعلمی رشد کردند-گرچه بصورت جامع برای شفاف کردن نئو پوزتیویسم ارتابط تنگاتنگی وجود داشت- ولی جریان ضددرک وظایف تجزیه وتحلیل علمی هم رشد کردپیش اهنگان جریان اخیرمطلق گرائی روش ومتدفرمول سازی منطقی رارد کردند-باتاکید براهمیت تاریخ علم وروش های متدشناسی علمی وهم چنین ارزش درک ومفهومی متافیزیکدرتوسعه علم را بیان کردند- که تاحدودی اقای –ک-پوپردرتاثیر گذاری ان نقش داشت- که ایشان از نئوپوزتویسم ارتدوکسی جدا شد-تمام این مسائل گواهی میدهد که بحران درک عمیقی گربیانگیرنئو پوزتویسم را امروزه شده است که اساسی است- که درزمانینه طولانی بصورت کلی معمول شامل همه مکاتب خواهد شد