بسم الله الرحمن الرحیم-تاملی در داستانی – نظریات شخصی است ولی قابل تحقیق است- راوی داستان فردی بسیار موثق است واز شخصیتهای یک روستا است—شخصیتی در یک روستا بوده است که بزرگ ان روستا بوده است فردی بسیار مذهبی مرض سختی میگیرد که زمین گیر میشود- تاحدودی دکتر ها ایشان جواب کرده بودند- وایشان با خداوند نذر ونیاز میکند من کارهای زیادی دارم که بایدانجام دهم .یک روحانی فاضلی که عارف هم بوده است با ایشان دوستی داشته است ومداوم برای ایشان دعا میکرده است ولی ناگهان کم کم حال ایشان روبه بهبودی میگذارد بطوریکه دررختخواب میتوانست است بنشیند در نزدیکی دهکده ایشان یک دهکده درجائی پرت با جادهای بسیارخطرناک وجود داشته است که فقط ماشینهای وانت انهم به سختی میرفته است ودارای دره ای بوده است خطرناک ودرسمت مقابل جاده بافاصله یک گردنه خطرناک وجود داشته که مایشن ها مداوم زور میزدند وصدا ی انها تا فاصله زیادی قابل شنیدن بوده است یک عارف ای مال ان دهکده مدتها در شیراز بوده است وگویا باعلما درگیر میشود وایشان قهر میکند وبه دهکده باز میگردد ان روحانی فاضل برای عیادت به خدمات ان بزرگ دهکده میاید ونزدیک ساعت چهار بعداز ظهر میفرماید غرض از امدن به نزد شما دوعلت داشت اول عیادت از شما ودوم عیادت از ان عارف ان دهکده وبرای من هنوز مشخص نشده است علت قهر ایشان چه بوده است ومن در راس ساعت چهار به سمت ایشان دهکده ایشان شماراترک خواهم کرد چهارنفر براساس حافظه گفتند ماهم همراه شما میایم وهمه هم لباس پلوخوری به تن کردیم ویک دوست فرمودند که من بامشین خودم شمارا تا لب جاده خواهم برد وجهت را به شمانشام میدهم مثلا سه ساعت پیاده راه است اگر وانتی نیاید وما رفتیم وایشان دران جا جهت رانشا ن داد0 وما حرکت کردیم مقداری که رفتیم من متوجه شدم که راه گم کردیم وجهت را تشخیص نمیدهیم ومن به خدمکت ان جناب گفتم ما گم شدیم ولی من زوزه ماشینهائی که از گردنه مقابل بالا میرونند به سختی میشنوم بهتر است تا صدا میشنویم برگردیم ایشان فرمودند خیر ودعائی زیر لب زمزمه کردندوبلند گفتند شن ها وبادها راه رانشان دهید ویک دفعه متوجه شدیم دروسط بیابان شنها جمع وتفریق میشوند ویک بادمختصری به اندازه سی سانتیمتر درهمان مسیر حرکت ارامی دارد فرمودند مسیر ا تعقیب کنید وکم کم باد از ما دور مید که مثلا میرفت پشت ته وزمانیکه به بالای تپه رسیدیم دیدم باد از کنار دره رد میشود که این دره شهرت بدی داشت ومن گفتم مابایدجهت راتغیر بدهیم ودرحرکت کنار دره سقوط خواهیم کرد ایشان فرمودند خیر راه همان است ولی زمانیکه کنار دره رسیدم متوجه شدم به اندازه یک جا پا ولی محکم است وایان راجه به این دره دراینده چیزی فرمودند سنگهای اطراف غیر قابل عبور بود وخارهای بزرگی هم همه جا را گرفته بود ولی ما به اندازه یک جا پا راه درستی بود ما بدهکده رسیدیم وافراد دهکده غالبا انها دراطراف وسط میدان جمع بودند وقتیکه مرا دیدند گفتند شماازکدام راه امدید وماراه رانشان دادیم از تعجب خشکشان زد وگفتن چنین چیزی محال است مرگ حتمی است ویکی امد بروی بدن من دست کشید ودیگران راهمین طور وگفت باورم نمیشود ومنزل ان عارف رانشان داد جناب روحانی دم منزل ان عارف فرمودند درست است که من عارف هستم ولی این حوادث کارمن نبود کمار این عارف بود واز برکات ونعمتهای این حدیث به بازدید وبخصوص عیادت مومنین بروید لطفا اداب را به جابیاورید