بسم الله الرحمنالرحیم-خاطره-قیافهای شیرین داشت لبخنداش درعین سرد بودند بسیار دلچسب بوداز یکسرخوشی عجیبی برخوردا ربود گوئی در برزخ مدینه منور است وشاید بالاتر خیلی جوانی شیک وپوش الامد بود واندان موزنی داشت که من با.ورنمیکردم بتواند مانندژیماستیکهای حرفی ای هنری بدن انعطاف پذیری داشت باشد من دراوج التهابها بودم ولی ارام اومیخندید ماموریت به او داشت با خنده گفت پلیس نمیتوان انرا انجام دهد ولی فکری میکنم خانه در دید بازریان بود ودم سه راه ورفت وبادست پر بازگشت منباور نمیکردم تکنیکی بس پیچیده زده بود صاحب خانه تصور کرده بود که پلیس این کاررا کرده است واز خانه فراری شدند وبه پلیس چیزی نگفتند من پیش بازاریان رفتم گفتم در روز روشن اینجا دزد زده است وشما متوجه نشدهاید گفتند چرا جوانی ماشیناش درپیاده رو پارگ کرد وسه میله نلشی سه گوش داخل نردکرده با لباس فاخر بالانس زود وبه دخل رفت من کنار ایشان بودم دقیقا داماد ایشان بود که قبل از تیچره بزند یکبار این کار کرد وبه داخل رفت وماهم به اوکمک کردهایم من گفت صدای ایشان شنیدید ایاشن دوست بازاری من همراه من وگفت کت اتانرا به من بدهید ودرست مانند داماداشان خندید وثدای اش وجوکاش دقیقا مانند ایشان بود وخواستیم کمک کنیم وایشان پول هائی که برای ژیمانستیک دادم به هدر نرود وما خندیدیم وباز گشتیم واین راهم به صاحبخانه گفتیم جوابی نداد ولی جوانکی بعد از دزدی صدمتر انجا ایستاده بود من سوره وحمد وتوحید خواندم که فهمیدم پلیس است ومیخواهد شاگردان مارا زاغ سیاه برند ورفت البته من مطمئن بودم ولی باز انسانی است شک میکند- روز نامه اطلاعات چندی بعد داستانی نوشت که دوجوان در زمان بختیار به ابلای ساختمان بلند مجاور روزنامه اطلاعات میروند وشروع میکند اعلامیه پخش کردنددقیدق مشخصنکرده بود که نریراندازی کدام شروع کردم براساس حافظه فکرمیکنم اندو جوان شروع کردند راه ورود به ان ساختمان بلند بسته بوده است ارتشیان وارد ساختمام میشوند این دورنفرر ا دستگیرکنند اندو مجبور میشوند وارد ساختمان کوتاه تر یعنی روزنامه اطلاعات شوند برادر بزرگتر که کلت داشته است از پنچره وارد میشود ورد مشود وفرار میکند ودومی کی اسلحه داشته است به محص ایکه وارد میشود ساواکی داخل روزنامه اطلاعات که مامور انجا بوده است انطور که باید بنویسند بنویسنذ با کلت ان جوان را میزند وفرار میکند وبرادرش باشنیدن صئای گلوله بالا میاید ودسستی به سر بردار میزند ومیرود ودرجیب جوان مقتول اعلامیه کمونیستی بود خبرنگار ازاو قهرمان ساخت وبیان کرد منهم در واقع کمونیست بودم وسی سال به این مملکت خدمت کردم- از درخانه که بیرون امدم دیدم دم خانه من ایستاده است البته با کمی فاصله جریان گفتم مانند انکه از همه چیز اطلاعات دارد تعجب نکرد من علاقمند بودم که نظریه را به اوبدهم قیافه عوض شد بسیار هنری مشتاق درحالیکه کمی جدی وکمی ناراحت به نظرمیرسید گفتم ایناولین بار است کمونیست ها از قافله دور شدند وکمتر بعضیها اعلامیه دادند مثل کسی همه چیز را میداند تائید کرد واین بار هم بار اخر شان هست بختیار به اینها وعده دادبود وحالا برای انها دایره حرکت است که پای شان از خط بیرون رود حسابشان پاک است وخواسته بداند که اینها کی هستند که اعلامیه مستقل دادند وانها ازترس مه فاش نشوند مسلح امدند که دستگیر نشوند ولی با بن بست روبرو شدند وفکر این کاررا کرده بودند با طناب زیاد امده بودند وفکر نمیکردند ساواک انجا باشد البته باید ان فرد اسلحه را پائین میانداخت حماقت کرد جدی به من نگاه کرد وان خبرنگار بدستور ساواک کمونیست شده استزهره خندهای کرد قهرمانسازی میکند؟ ماهنوز اقداماتمان شروع نکردهایم اقایان تصدیق خواهند کرد که قهرمان ها کی هستند محکم به پشت من زد تو خواهید دید