سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم- درس شناخت باستان شناسی بخش سوم – ایشان را بشدتشمکنجهمیکنند وایشان هم به انها فحاشی میکند ومیگویداگرمیدانستم هم نمی گفتم وکمرایشان میشکنندکهتا پای مرگ میرود وقتیکه مرخص کردن کسی امید نداشت وفقط خواست الهی بود که نجات پیدا کردبعدازانکه درحال نزار بودهاست ساواک میگوید هرچه بگوئی میپذریمایشان میگوید شخصی مداوم به من زنگ می زد که من شمار میشناسم وادرس منرا میداد ومن را درخارج مداوم تعقیب کرده بود که یک بسته برای شمادارم که ان ارا درفلان مخفی کردهامبروید وبردارید ومن روزی شهادت راخود راخواندم وشبانه رفتم وجعبه را باز کردم دیدم یک کلت است انرابه خانه اوردم چون دستم بهان خورده بود وفردا به رابط خود درسازمان دادم .گفتم پس از پیروزی انرابه من بدهید وقتیکهایشان ازاد شدند فامیل محترم ایشان فرموده بودند که فقط فامیل ها ایشان ببینند ومدتی گذشت روزی یکی از بچه ها پیش من امدوگفت شما سری به ایشان نمیزنید من جریان را گفتم ایشان فرمودند برای دوستان بسیار نزدیک اشکالی ندارد شما حتما باید سری به ایشان بزنید ومن به ایشان گفتم زمانی تعینکن که هیچکس نباشد ایشان گفت ده دقیقه کافی است قبل از اذان میرویم وبعد به مسجد میرویم ودرروزمعین درمعیت ایشان رفتیم وارد خانه شدیم وازدراطاق سه پله میخورد که وارد اطاق شویم من دیدم سمت چپ درکنار در که اطاق کمی درازبود یک داش با کلاه گرد سیاه ولباس سیاه وپیراهن سقید وسینه ستبر وهیکل دار نشسته است منودوستم ایشان را بسیار تحویل گرفتهایم ولیمن درچشمانش یکنوع نگرانی دیدم ولی انسان معقولی به نظر میرسید ومن وسپس دوستم بهایشان تبریک گفتیم سرشرا پائین انداخت وبشدت جلوی خندهاش را گرفت ومن دوستم رادیدم که لبخندی زد وسپس گارد وتیپ شمری گرفت من کنار دیوار که ایشان دردیواری جنبی بودنشستم نیمخیز که ان جناب داش را زیر نظرداشته باشم- کاملا صورت نشان میداد که از نقاهت سختی بیرون امده است وحال واحوال کردمایاشن باعصبانیت تمام فرمودند حالا حال واحوال میفرمائید چرا اززندان حال ما نپرسیدید که من چه شکنجه ها را کشیدهام وچراعلس العمل نشان نداهادید من ارام فرد داش نگاه کردم خوشحال به نظر میرسید- من زیر سیبلی انرا رد کردم وپرسیدم که ازنکات مهم زندان بفرمائید بخصوص مسائل سیاسی ایشان فرمودن باهمان حالت به چه درد شما میخورد اقای صمد لباف راانطور شکنجه کردندتاشهیدشد واسامس زیادی گفت مگر کک شما میگزد اینها به خاطر خودشان که شهید نشدهاند به خاطرشماها شهیدشدند باز من داش رانگاه کردم قند دردلش اب میشد- وبعدفرمودکه دررگشما شاش است واین جمله جند بار کشش وغلطت وتاکید بیانکرد من بلند شدم ودوستم من بلند شد ون انزمان فکر کردم تااخر قضایا را خواندم وبه سمت درحرکت کردم وتعجب دوستم را دیدم وهمچنین تعجب جناب داش را که چشمانش مانند ساعت منرا تعقیب میکرد وما بیرون امدیم در بیرون دوستم گفت نظر شما چیست گفتم راه درست همان است که حضرت خمینی صلواتالله علیه میرود- کم از این بعد فقط درباره قانون اساسیوحقوق بشر ودمکراسی وازادی وازهمه مهمتر نقاظ ضعف دقیق صحبت خواهم کرد ایشان همگفت مهم نقاط ضعف دقیق رابه جزییات مینویسم درمحله خودمان به دردیوار میزنم وبعدمن از شخص ثالث فهمیدم که ایشان روزی صد عدد جزییات مینویسد به در دیوار محله میزند انطرف خیابان منزل ما خانهابود که محل جمع روشنفکران بود وروضه های باحال داشت من ورزی انجا رفتم وپس از پایان روضه ها صاحب خانه فرمودند اقایان وخانمها هرچه زودتر خانه ترک کنند جز کسانی که میخواهند دوستانخود را اینجا ملاقات کنند ویادادوستد دارند چک بدهند وبگیرنند ویا وقت دعوت سور دارند ومن خواستم بلند شوم جناب اقای قرمودند بنشین من میخماهم شمارابیک سور دعوت کنم وقتیکه نشستم فرمود ارام درگوششم که اعلامیه پخش میشود صاحبخانه رفت بلند گو وگفت یک اعلامیه در شیراز پخش شده است من میخواهم توضیح دهم یک بروشور کاملا اروپائی که درایران انزمانبود رنگی باطرح بسیار زیبا وباچاپ عالی وکاغذ اعلا ایشا فرمدند صفحه دو سطر پنچ را بیاورید ایشان توضیح داد این اعلامیه برای فلان منطقه شیرا که بسیار مستصعقین نشین است ودرحدود20000 نفر جمعیت دارد دراین اعلامیه نوشته است15000 نفر انها درحال مرگ هستند وچه وچه وچه حتی نمیتوانند کفش بخرنند وحتی نمیتوانند یکقرص اسپرین بخرنند مداوم کد میداد وما نرا پیدامیکردیم- لفرمودند این اعلامیه به ضرر ما است ورادیوتلویزین با یک فیلمبرداری همه چیز رالو میدهد ما اطلاعات دقیقی از شیراز داریم وبعضی ازانهاراهم منتشر کردهایم هرکس اطلاعات دقیق میخواهد به ما مراجعه کند تا ما دراختیاراش بگذاریم ولطقا انهار ریز ریز کنید بطوریکه هیچ چیز ازان خوانده نشود ودر جیب بریزید وازخانه که جداشدهاید نزدیک خانه نریزید توی جوب هم نریزید توی کوچه کمیکمی ازمداوم بریزید وماین کار کردیم وسپس اخرین اعلامیه امام رحمت الله علیه رادادند ومردم قبلا یک پاکتسیگار مخصوصرا درست کردهبودند وانرا جا میدادند وجناب اقیای رفیق من انرابرایمن تا کرد ودرداخل ثوطی کبریت که روی نخهای کبریتبود جاسازی کرد وما بیرون امدیم - پایان


ارسال شده در توسط علی

بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 95
آبان 95
آذر 95
دی 95
بهمن 95
اسفند 95
فروردین 96
اردیبهشت 96
خرداد 96
تیر 96
مرداد 96
شهریور 96
مهر 96
آبان 96
آذر 96
دی 96
بهمن 96
اسفند 96
فروردین 97
اردیبهشت 97
خرداد 97
تیر 97
مرداد 97
شهریور 97
مهر 97
آبان 97
آذر 97
دی 97
بهمن 97
اسفند 97
فروردین 98
اردیبهشت 98
خرداد 98
تیر 98
مرداد 98
شهریور 98
مهر 98
آبان 98
آذر 98
دی 98
بهمن 98
اسفند 98
فروردین 99
اردیبهشت 99
خرداد 99
تیر 99
مرداد 99
شهریور 99
مهر 99
آبان 99
آذر 99
دی 99
بهمن 99
اسفند 99
فروردین 0
اردیبهشت 0
خرداد 0
تیر 0
مرداد 0
شهریور 0
مهر 0
آبان 0
آذر 0
دی 0
بهمن 0
اسفند 0
فروردین 1
اردیبهشت 1
خرداد 1
تیر 1
مرداد 1
شهریور 1
مهر 1
آبان 1
آذر 1
دی 1
بهمن 1
اسفند 1
فروردین 2
اردیبهشت 2
خرداد 2
تیر 2
مرداد 2
شهریور 2
مهر 2
آبان 2
دی 2
آذر 2
بهمن 2
اسفند 2
فروردین 3
اردیبهشت 3