بسم الله الرحمن الرحیم- ولی نور-میخواستندخاموش کنندامام را که ازپستان کوثر حق را نوشیده بود- مجبورش کنند که رضایت بدهد به انچه میدید وحس میکرد-تخم فکر را امام میپاشیددرکویرباطلی که فریب میداد- میدرخشید حس نیکی درعمق تاریکی افسون شدهای- حافظه ها تکان میخورد در دل زمان- گوئی زنده میشدندپس از مرگی که انان رافرا گرفته بود- ابر غفلت خزان را اورده بود ومرکب شهوات تمام کتاب دین را لکه دار کرده بود- هرچه ساخته شده بود ویرانه گشته بود- رنج های گذشته چیزی ازانها نمانده بود- بایدازنو ساختن شروع میشد- اندیشه های گذشته دوباره احیا میشد- میتوانست دوباره زندگانی راسرحال دید- بشرطی که روح مسح شد خداوند ی ولایت را بردوش گیرد—امید ها را دزیده بودندجرئتی سخت میخواست-برای بیکسان شب تار با روزهیچ فرقی نداشت-زمانی که شیطان جهان را ناامن ترسناک کرده بود-غریزه وفطرت ترس وجنایت ببار میاورد- یتیمان ازخانه راندهشده سر به بیابان گذارده بودند- بیچارگی ودر بدری هیچگونه شگفتی ساز نبود-سایه بانی شاید از بهشت می باید میامد-ناگهان یک لمعهای از بهشت معجزه ساز در دل تاریکی چهره خویش را ارام اشکار ساخت-تا تکانی دهد که نشان دهد ایه تجلی یوم الله را- باوری برانگیزاند تاروح هائی که درتاریکی ارام گرفته اند برخیزند-تازیبائی وشگفتی به سرزمینهای خداوند باز گردد- با دست شگفت ساز خورشیدی که ملکوت رابه زمین میاورد-جاده سرنوشتخشکیده بیروح بر کنار ه زمان را نوروجلالی تازه بخشد-در روز رسالتش در دروازه اروزهایش درزمان حضور حماسی اش- دوت لوح طلا ونقره ایاتش درسینه نیم بازش اشکار میشود-دران گوشهتابناک وپرجلال دریچه ای بسوی جهان مخفی شده باز میکند- جهان کورشده به زور تا بیکرانه روشن میکند- رخت ظلمات راشل کرده وچون پشم زده باز میکند-دین وخداوند را دوباره برعرش پرجلالاش مستقرمیکند-امت پاره پاره شده جدا ازهم کم خون وبیروح رفته بسوی تاریکی-چقدر سخت وطاقت گیراست که ببر ندش بسوی یک اشعه خورشید-میگدازد ومیریز دکهکشان وحی و شعلهای عظیم عشق را- ان روز مختصر جاودانه میکند ان ارزوی رسالت حضرت محمد را-ان عشق دست نیافتنی که برتری برا ن نمیتوان یافت-رنگین کمان بهشتی که دران شکوه نادیدنی را میتوان دید